
بابافغانی
شمارهٔ ۵۱۷
۱
زهی روی دل افروزت چراغ منظر دیده
خیال خال هندویت مقیم کشور دیده
۲
ندارد مجلس روحانیان بی عارضت نوری
در آ در مصر جان ای آفتاب خاور دیده
۳
اگر محرم نباشد دیده و دل در حریم تو
فرو شویم بخون دل سواد ابتر دیده
۴
چو در دل بگذرانم آرزوی لعل میگونت
لبالب سازم از خوناب حسرت ساغر دیده
۵
چرا از پهلوی من در بلای دیده افتد دل
همان بهتر که نگشایم بروی دل در دیده
۶
چو بینم شمع رخسار ترا در دیده دل خواهد
که چون پروانه گردد هر نفس گرد سردیده
۷
گره شد غنچه ها از اشک گلگون خار مژگان را
همینست از نهال آرزومندی بر دیده
۸
براید آیت رحمت بفالم زان خط مشگین
چو بهر دیدن رویت گشایم دفتر دیده
۹
ز روی لطف اگر مانی قدم بر چشم مشتاقان
نثار مقدمت سازد فغانی گوهر دیده
نظرات