
بابافغانی
شمارهٔ ۵۲۹
۱
چند بسینه از هوس داغ جنون نهد کسی
سر بکسی نمی نهی دل بتو چون نهد کسی
۲
عاقبت از برای تو همچو سپند سوختم
چند بنای عشق بر سحر و فسون نهد کسی
۳
شحنه ی مست نیمشب گر کشدم روا بود
کز چه ز بزم این چنین پای برون نهد کسی
۴
بهر مراد یکدمه این همه جور می کشم
سر بهزار آفت از همت دون نهد کسی
۵
فال زدم که از لبت کشته شوم به یک نفس
هم ز لب تو این سخن به که شکون نهد کسی
۶
رفت فغانی و همه سنگ رقیبش از پیست
شاید اگر از این ستم سر بجنون نهد کسی
نظرات