بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۵۳۱

۱

گل شکفت و هر کسی دارد هوای گلشنی

ما و داغ آتشین رویی و کنج گلخنی

۲

گشت بستان کن که بهر دیدن روی تو شد

هر گلی چشمی و هر چشمی چراغ روشنی

۳

مست می آیی و در دلها تصرف می کنی

زان رخ گلرنگ همچون آتشی در خرمنی

۴

فتنه یی از نرگس مست تو در هر کشوری

آتشی از شمع رخسار تو در هر مسکنی

۵

کی شود خالی دلم چون غنچه از سوز نهان

گر نسازم چاک از دست غمت پیراهنی

۶

هیچ گلی بی زخم خار از گلشن حسنت نرست

زین چمن یوسف برون آورده پر خون دامنی

۷

ای که پرسی صبر و آرام فغانی را که برد

جادوی مردم شکاری، آهوی صید افگنی

تصاویر و صوت

نظرات