
بابافغانی
شمارهٔ ۵۳۸
۱
نه خوی نازکت از غیر دیگرگون شود روزی
نه این رشک از دل پر خون من بیرون شود روزی
۲
به اندک گرمی اغیار دشمن گشتهای با من
معاذ الله اگر این دوستی افزون شود روزی
۳
ببزمت داشتم جامی بصد شادی ندانستم
که از چشم بدم این باده در دل خون شود روزی
۴
چو از آمد شد کوی توام برگ گلی نشکفت
بکنج نامرادی خوشدلم تا چون شود روزی
۵
بچشم کم مبین ای عیبجو اشک نیاز من
که اندک اندک این آب تنک جیحون شود روزی
۶
بمردن هم ندارد رستگاری عاشق مسکین
دلا این نکته ات معلوم از مجنون شود روزی
۷
کند قتل محبان در لباس آن ترک و می ترسم
کزین خونهای پنهان دامنش گلگون شود روزی
۸
ز بیم یار نفرین رقیبم بر زبان آمد
فغانی این دعا شاید که بر گردون شود روزی
نظرات