
بابافغانی
شمارهٔ ۵۴۰
۱
شب چون روم ز منزل آن ماه خرگهی
از دیده سیل اشک نهد رو بهمرهی
۲
چندانکه رفتم از پی گرد سمند او
روزی نشد که پر شود این دیده ی تهی
۳
هر دم هزار قافله ی جان ببوی او
آیند و بگذرند چو باد سحر گهی
۴
شرح درازی شب هجران نگویمت
روز وصال اگر ننهند رو بکوتهی
۵
گاهی بعشق، ناصح عشاق می شدم
دریافتم که بی خبری بود و ابلهی
۶
آسوده یی که مانع دل می شود بعشق
از دل خبر ندارد و از عشق آگهی
۷
بر خاک می نهم چو فغانی رخ نیاز
هر جا که بر زمین قدم ناز می نهی
تصاویر و صوت

نظرات