
بابافغانی
شمارهٔ ۵۴۲
۱
دلا زین آستان درد دل خود بردنم اولی
چو یار از بودن من نیست راضی مردنم اولی
۲
چو از آمد شد کوی توام برگ گلی نشکفت
بکنج نامرادی پا به دامن بردنم اولی
۳
بروی ساقی خود می کشیدم ساغری اکنون
چو او با دیگری همکاسه شد خون خوردنم اولی
۴
من مجنون کجا و آرزوی میوه ی باغش
زدن بر سینه سنگ و دست و دل آزردنم اولی
۵
فغانی چون ندارد خاک این در از وفا بویی
به گریه روی در دیوار خویش آوردنم اولی
نظرات