بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۵۵۱

۱

بتو حال خود چه گویم که تو خود شنیده باشی

غم دل عیان نسازم که بدان رسیده باشی

۲

چکند کسی که عمری بغزال نیم خوابت

چو نر فگنده باشد ز برش رمیده باشی

۳

برهت فتاده بیخود چه خوش آنکه بیگمانی

بسرم رسیده ناگاه و عنان کشیده باشی

۴

چه فراغ بیند آندل که تو جلوه گاه سازی

چه حجاب ماند آن را که تو نور دیده باشی

۵

غم ناامیدی من مگر آن نفس بدانی

که برون روی ز باغی و گلی نچیده باشی

۶

بخط بنفشه فامش نظر آن زمان کن ایدل

که دعای صبحگاهی برخش دمیده باشی

۷

بوصال سرو قدش نرسی مگر زمانی

که درین چمن فغانی چو الف جریده باشی

تصاویر و صوت

نظرات