
بابافغانی
شمارهٔ ۵۵۴
۱
بنشین و از میان کمر فتنه را گشای
تا جان تشنه را دهم آبی قبا گشای
۲
در انتظار یک نگهم جان بلب رسید
چشمی بروزگار من مبتلا گشای
۳
از حد گذشت روشنی مجلس رقیب
یک ره در خرابه این بینوا گشای
۴
داری هوای صحبت بیگانه همچنان
چون گویمت که در برخ آشنا گشای
۵
ای ترک مست بوی خوشت عالمی گرفت
بند قبا که گفت که پیش صبا گشای
۶
نگشود هرگزم گرهی دل به خنده یی
آه ار بماند این گره بسته ناگشای
۷
راه نظر ببند فغانی به آن غزال
یا چشم خیره در ره تیر بلا گشای
نظرات