بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۵۵۷

۱

گه گه بجور از عاشی ای شوخ بیزارم کنی

بازم نمایی عشوه یی وز نو گرفتارم کنی

۲

تو می روی و من بخود طوطی صفت در گفتگو

باشد که آیی سوی من گوشی بگفتارم کنی

۳

دیدن بغیرت در سخن نبود بسم؟ کز طعنه هم

از دور چون پیدا شوم صد نکته در کارم کنی

۴

خوش آنکه بر خاک درت افتاده باشم بیخبر

مست و غزل خوان بر سرم آیی و هشیارم کنی

۵

همچون فغانی شد دلم پر خون ز درد و داغ او

ای گریه یاری کن دمی شاید سبکبارم کنی

تصاویر و صوت

نظرات