
بابافغانی
شمارهٔ ۵۶۲
۱
از گریه سوختیم و تو آهی نمی کنی
در آب و آتشیم و نگاهی نمی کنی
۲
بهر تو در متاع خود آتش زدیم و هیچ
رحمی بحال خانه سیاهی نمی کنی
۳
ما را ز پهلوی تو چو دل نامه شد سیاه
تو شادمان باینکه گناهی نمی کنی
۴
کشت وجود ما نشدی سبز کاشکی
بر کس چو اعتماد گیاهی نمی کنی
۵
من از نظاره ی تو چنین می شوم خراب
ورنه تو در چه دیده که راهی نمی کنی
۶
از یکدم التفات تو می سوزدم رقیب
شکرست کاین وفا همه گاهی نمی کنی
۷
کس را چه کار با تو فغانی ز نیک و بد
شبها بر آن در از چه پناهی نمی کنی
نظرات