
بابافغانی
شمارهٔ ۵۶۳
۱
تا کی نشان خویش بظلمت فرو بری
یکرنگ عشق باش که نامی برآوری
۲
آیینه پاک دار چه حاجت بجام جم
اکنون که دست داد صفای قلندری
۳
آب حیات نیز نماند عزیز من
می نوش و محو ساز خیال سکندری
۴
آب و هوای میکده خون لعل می کند
آنجا بباد ده ورق کیمیا گری
۵
پروانه وار کشته ی آن بزم دلکشم
کش میل نقل و باده بدام آورد پری
۶
بس مرغ دل کباب شود تا تو یکزمان
در سایه ی گلی بنشینی و می خوری
۷
باید متاع خوب نه بازار گرم از آنک
دایم به یک هوا نبود طبع مشتری
۸
جایی که سر طور مسلم نداشتند
نادان چگونه پیش برد سحر سامری
۹
افروختی چراغ فغانی بیک نظر
آری همین بود صفت ذره پروری
نظرات