
بابافغانی
شمارهٔ ۵۶۶
۱
نشستی با شراب و رود تا در خونم افگندی
بشو دست از وجود من که در جیحونم افگندی
۲
ز بزم خود چو موج آب و همچون شعله از آتش
به یک جام لبالب شمع من بیرونم افگندی
۳
همانساعت بعقل و دانش خود خنده ها کردم
که نقل زعفرانی در می گلگونم افگندی
۴
هنوزت سبزه از گلبرگ و مشک از لاله پیدا نیست
به زنجیر جنون بینسخهٔ افسونم افگندی
۵
نه در مکتب خطی نی در چمن مشقی زدی هرگز
هزاران رخنه در هر نکتهٔ موزونم افگندی
۶
گهی در بیستونم کشته ی سنگ بلا کردی
گهی لیلی شدی در وادی مجنونم افگندی
۷
نمی گفتی که تا هستی و باشی با تو خواهم بود
دگر بار از نظر ای مونس جان چونم افگندی
۸
چه کردم ای قضا آخر که از سر منزل عنقا
چو مور خسته در ویرانه ی گردونم افگندی
۹
فغانی بس گلو سوزست معنیهای شیرینت
مگو چیزی که آتش در دل محزونم افگندی
تصاویر و صوت

نظرات