
بابافغانی
شمارهٔ ۵۶۸
۱
گر آن بودی که بختم نیکخواه خویشتن بودی
سرم در پای ترک کجکلاه خویشتن بودی
۲
نگشتی هرزه بر گرد چراغ دیگران هرگز
صفای خاطرم از برق آه خویشتن بودی
۳
کجا بر طاق ابرویش توانستی نظر کردن
اگر خونخواه چون چشم سیاه خویشتن بودی
۴
ز خوی بد دل دیوانه در دام بلا افتاد
وگرنه تا قیامت در پناه خویشتن بودی
۵
به وصل دیگرانم دل مده ناصِح که از خوبان
مرا گر طالعی بودی ز ماه خویشتن بودی
۶
نگشتی پایمال توسنش آیینهٔ دلها
گرش یک ره نظر بر خاک راه خویشتن بودی
۷
شهید و تشنهٔ بادام آن ترک شکرریزم
که نقل مجلسش نقل سیاه خویشتن بودی
۸
به جرم عشق اگر بر دار کردی مستمندی را
هنوزش صد نظر بر بیگناه خویشتن بودی
۹
ازین چابکسواران گر فغانی داشتی بختی
سرش هم در رکاب پادشاه خویشتن بودی
نظرات