
بابافغانی
شمارهٔ ۵۷۱
۱
منم و سر ارادت چو سگان بر آستانی
بجبین ز مهر داغی برخ از وفا نشانی
۲
بهزار جان شیرین بدلست و عمر سرمد
نفسی که خوش برآید به وصال نوجوانی
۳
بگشا کمند مشگین که بگوشه های ابرو
همه را شکار کردی باشارت کمانی
۴
دل من درین نشیمن نشکفت و گشت محزون
که نگفتم از غم خود سخنی بهمزبانی
۵
چه حریف خانه سوزی گه جلوه ی ملاحت
که بسوخت برق حسنت دل و دیده جهانی
۶
نکشیده سبزه بر گل بجمال فتنه بودی
چکنم کنون که از نو شده یی بلای جانی
۷
سخن من و تو آخر همه جا فسانه گردد
که فلان شدست مجنون ز محبت فلانی
۸
تو که ناز می فروشی بنیاز دردمندان
نظری بحال ما کن که نمی کنی زیانی
۹
ز ریاض دهر کم جو گل آرزو که هرگز
نشکفت این گلستان بمراد باغبانی
۱۰
ببر ای حریف صحبت خبری بپیر خلوت
که اسیر شد فغانی بکمند نوجوانی
نظرات