
بابافغانی
شمارهٔ ۵۷۵
۱
با غمت سازم که روزی غمگسار من شوی
همدم جان و دل امیدوار من شوی
۲
اینهمه جور و جفا کز خشم و نازت می کشم
صبر دارم در وفا تا شرمسار من شوی
۳
چون نکردی یاری من بخت هم یاری نکرد
بخت یار من شود وقتی که یار من شوی
۴
هر شب ای گل می کشم از سینه صد خار جفا
بر امید آنکه فردا نو بهار من شوی
۵
صورتی داری که از یک جلوه صد دل می بری
آه اگر روزی بدین صورت دو چار من شوی
۶
ای بسا شبها که همچون شمع باید زنده داشت
تا چراغ دیدهٔ شبزندهدار من شوی
۷
بس کن این زاری فغانی تا کی از داغ فراق
گریهآموز دو چشم اشکبار من شوی
نظرات