
بابافغانی
شمارهٔ ۵۷۶
۱
مرا در دیده جان آن پری رخسار بایستی
خرام او دمی در چشم من صد بار بایستی
۲
خلد بی روی او از هر گلی در دیده ام خاری
اگر خاریست باری زان گل رخسار بایستی
۳
بسرو و سوسن خود باغبان بسیار می نازد
ترا گاهی گذاری جانب گلزار بایستی
۴
دریغست آتش عشق تو در دلهای آسوده
تمام این شعله در جان من افگار بایستی
۵
من دلخسته را گل بر سر بالین چکار آید
بحالم یکنظر زان نرگس بیمار بایستی
۶
ز خوی نازک او اشک و آه من گره تا کی
دلم آتش فشان و دیده گوهر بار بایستی
۷
علاج درد بیماران چو میپرسید لعل او
فغانی را در آن دم قوت گفتار بایستی
نظرات