بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۶۰

۱

منم ای شمع دل رفته و جان آمده بر لب

شده بر آتش شوق تو چو پروانه مقرب

۲

شب وصلت که دران پرده کند عقل گرانی

من و افسانهٔ لعلت که فسونی‌ست مجرب

۳

من و خورشید جمالت چکنم ماه وشانرا

که بانوار تجلی نرسد پرتو کوکب

۴

نرود از نظرم نقش خط و خال تو هرگز

که سواد نظر من شده زین هر دو مرکب

۵

نبود عشوه گریهای تو در فهم معلم

که کسی این همه منصوبه نیاموخت بمکتب

۶

بصد امید فگندم به سر راه تو خود را

چکنم گر نگذاری که ببوسم سم مرکب

۷

اگر امروز دگر جرعه ی وصلم نرسانی

نرسانم من مخمور در این واقعه تا شب

۸

می عشق تو حرامست بر آن سفله که هرگز

نکشد ساغر دردی و کند دعوی مشرب

۹

صفت گرمی عشقت من سودا زده دانم

که کسی چون من سودا زده نگداخت درین تب

۱۰

به نیاز شب و آه سحری یار نگردی

چه کند با تو فغانی جگر سوخته یا رب

تصاویر و صوت

دیوان اشعار بابا فغانی شیرازی به کوشش احمد سهیلی خوانساری ۱۳۶۲ - بابافغانی - تصویر ۱۴۴

نظرات