بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۶۱

۱

آنم که ببزم کسم آهنگ نبودست

در پهلوی من جای کسی تنگ نبودست

۲

یوسف که از او آن همه خونابه کشیدند

عاشق کش و بیباک بدین رنگ نبودست

۳

چندانکه بهار آمده و رفته گل از باغ

در ساغر عیشم می گلرنگ نبودست

۴

این نیز صفاییست که از همدمی ما

در آینه ی همنفسان زنگ نبودست

۵

زنهار که یکباره چنین پرده مینداز

زانرو که دل آدمی از سنگ نبودست

۶

من کشته ی خوی تو که چون تیغ فگندی

گویا بکست هیچقدر جنگ نبودست

۷

من از تو مثل گشتم و یعقوب ز یوسف

در هیچ زمان مهر و وفا ننگ نبودست

۸

هر گام ره عشق ز دنیاست بعقبی

این بادیه را منزل و فرسنگ نبودست

۹

مخروش فغانی که نوا گفتن عشاق

دلخواه چو آواز نی و چنگ نبودست

تصاویر و صوت

نظرات