
بابافغانی
شمارهٔ ۶۶
۱
گل خود روی مرا بوی بنی آدم نیست
آنچه من می طلبم در چمن عالم نیست
۲
عیبم این است که دستم ز زر و سیم تهیست
ورنه از تحفه ی دردم سر مویی کم نیست
۳
غرض از مهلت ده روزه ام اثبات وفاست
ورنه گر باشم و گر نیز نباشم غم نیست
۴
بر خراش دل آزرده ی من ساغر عیش
آبگینه ست اگر دست دهد مرهم نیست
۵
چون گشاید ز سر رشته ی امید گره؟
هر که در سلسله ی مهر و وفا محکم نیست
۶
هر دم از عشق به صد ماتم و حسرت گذرد
وقت آسوده دلی خوش که درین ماتم نیست
۷
اول و آخر عشاق درستست بعشق
نام این زنده دلان تازه همین یکدم نیست
۸
گرچه صد بار حسود از سخنم پند گرفت
همچنان گر دهنش باز کنی ملزم نیست
۹
از فلک نیست فغانی طمع خاطر شاد
در چنین منزل ویران که دلی خرم نیست
نظرات