
بابافغانی
شمارهٔ ۷۱
۱
غریب کوی تو بی ناله ی حزین ننشست
نداشت صحبت و با هیچ همنشین ننشست
۲
نه مرغ بر سر من مور نیز خانه گرفت
کسی به راه بت خویش بیش ازین ننشست
۳
چه غم ز دامن آلوده ی منست ترا
که گرد غیر به دامان و آستین ننشست
۴
ز خاک کشته ی زهر فراق سبزه دمید
هنوز یکسر مویت بر انگبین ننشست
۵
گل مراد ز روی تو شمع مجلس چید
که تا نخاست ازو شعله بر زمین ننشست
۶
هزار زهره جبین رام تازیانه ی تست
بدین ظهور بلند اختری بزین ننشست
۷
خراب آن دو لب لعل یار خویشتنم
که هرگز او ز حیا با بتان چین ننشست
۸
خوش آن حریف که هر چند درد درد کشید
گره به گوشه ی ابرو نزد غمین ننشست
۹
حسود بر دل تنگم هزار داغ نهاد
که یکرهش عرق از شرم بر جبین ننشست
۱۰
به دامن تو چه زیباست قطره های شراب
به برگ لاله و گل شبنم این چنین ننشست
۱۱
برای صبح وصالت فغانی مهجور
شبی نرفت که تا روز در کمین ننشست
تصاویر و صوت

نظرات