بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۷۲

۱

آنکه از لوح جفا نوک قلم باز گرفت

زین دعا گوی چرا لطف و کرم باز گرفت

۲

مژده ی مهر و وفا می دهم یار مدام

خود ندیدم که دمی جور و ستم باز گرفت

۳

حال آن خسته چه باشد که طبیبش بعلاج

خواست صدره بنهد پیش، قدم باز گرفت

۴

من همانروز ببستم نظر از آب حیات

که فلک درد می از ساغر جم باز گرفت

۵

در بیابان مکافات یکی ده بدرود

هر که یک دانه ز مرغان حرم باز گرفت

۶

می رسد گل که کند صد طبق لعل نثار

گر بهار از قدم سبزه درم باز گرفت

۷

قلم شوق فغانی ورقت کرد سیاه

چند روزی که ازین صفحه قلم باز گرفت

تصاویر و صوت

نظرات