
بابافغانی
شمارهٔ ۷۸
۱
چشمت ز حال ما چو نظر باز می گرفت
این شیوه کاشکی هم از آغاز می گرفت
۲
دل از بهانه ی تو زبون شد، چنین بود
چون یا نکته دان سخن ساز می گرفت
۳
فریاد کس نمی شنوی ور نه آه من
می شد چنان بلند که آواز می گرفت
۴
عشقت نهان نماند و ملامت شدم دریغ
آن صبر کو که پرده به صد راز می گرفت
۵
بسیار پشت دست گزید از خیال خام
آن کو ندیده سبب ترا گاز می گرفت
۶
چون آبگینه در دل عاشق شکست خورد
جامی که با تو خانه برانداز می گرفت
۷
نه تلخ باده یی تو فغانی که آن حریف
شکر ز دست غیر به صد ناز می گرفت
نظرات