بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۷۹

۱

خوش آن دمید که در دام روزگار نسوخت

نیامد از عدم اینجا و زار زار نسوخت

۲

کدام تنگدل از باده گرم گشت شبی

که چند روز دگر از غم خمار نسوخت

۳

که دل به وعده ی شیرین لبی مقید ساخت

که تا به روز قیامت در انتظار نسوخت

۴

چراغ عیش نیفروخت در سراچه ی دل

کسی که پیش تو خود را هزار بار نسوخت

۵

شرار دل نه مرا ذره ذره سوزد و بس

درون کیست که صد بار ازین شرار نسوخت

۶

درین محیط ندیدم دری که در طلبش

هزار طالب سرگشته در کنار نسوخت

۷

هزار نخل جوان زیر خاک رفت و هنوز

جهان برای یکی بر سر مزار نسوخت

۸

نه دوست بود که غمگین نگشت در غم دوست

نه یار بود که جانش برای یار نسوخت

۹

مخور شراب فغانیو اشک گرم مریز

خمش که بهر دماغت فگار نسوخت

تصاویر و صوت

نظرات