
بابافغانی
شمارهٔ ۸۱
۱
تویی مراد دو عالم، خرد همین دانست
کسی که دید خدا در میان چنین دانست
۲
خطا نگر که به یکدم هزار شیشهی دل
شکست زاهد و خود را درست درین دانست
۳
هر آنکه دست به دست گرهگشایی داد
کلید گنج سعادت در آستین دانست
۴
به پایهی شرف آن رند حقشناس رسید
که ریگ بادیه را لعل آتشین دانست
۵
چنان کرشمهی ساقی ربود عاشق را
که درکشید می تلخ و انگبین دانست
۶
ز برق حادثه آتش به خرمنش نرسید
غنی که قدر گدایان خوشهچین دانست
۷
سزد که مهر سلیمان به اهرمن بخشد
هر آنکه نیک و بد کار از نگین دانست
۸
چه خاک در نظر همتش چه آب حیات
کسی که شیوهی رندان رهنشین دانست
۹
قبول داشت فغانی که مقبلش خواندی
تو طعنه کردی و آن ساده آفرین دانست
نظرات