
بابافغانی
شمارهٔ ۹
۱
زهی حیات ابد از لبت حوالهٔ ما
دمی وصال تو عمر هزارسالهٔ ما
۲
زآب دیده برد سیل خانهٔ مردم
رسول اشک چو پیش آورد رسالهٔ ما
۳
چو با تو زاری احباب درنمیگیرد
چه سود از آنکه جهان گیرد آه و نالهٔ ما
۴
دمی که بر سر خوان وصال مهمانیم
فلک ز رشک به تلخی دهد نوالهٔ ما
۵
دوای چهرهٔ زرد از طبیب پرسیدم
به عشوه گفت که یک جرعه از پیالهٔ ما
۶
چو گفتمش چه گلست اینکه هیچ خارش نیست
شکفته گشت که رخسار همچو لالهٔ ما
۷
دریغ و درد فغانی که از نعیم وصال
نوالهٔ جگر خسته شد حوالهٔ ما
نظرات