
بابافغانی
شمارهٔ ۹۲
۱
صد شعله ی آه از دل هر گوشه نشین خاست
آه این چه بلا بود که از خانه ی زین خاست
۲
آشفته و کاکل بسر دوش فگنده
گویا که همین دم ز پریخانه ی چین خاست
۳
دشمن چه فسون خواند که آن شمع دل افروز
بنشست چو شاخ گل خندان و حزین خاست
۴
هر چند کزین صف شکنان گوشه گرفتم
از جای دگر سخت کمانی ز کمین خاست
۵
در خاتم فیروزه ی شیرین چه حلاوت
چون زهر جداییش هم از زیر نگین خاست
۶
سر زد ز دلم صد بته ی صبر بیندیش
زین تلخ گیاهی که ازین شوره زمین خاست
۷
هر بار که شمشیر ترا دید فغانی
آنگونه برآشفت که مویش ز جبین خاست
نظرات