
بابافغانی
شمارهٔ ۹۵
۱
شبانه می زده یی ماه من چنین پیداست
نشان باده ات از لعل آتشین پیداست
۲
همین بکینه ی ما تیر در کمان داری
در ابرویت ز سیاست هنوز چین پیداست
۳
بر آتش دل گرم که دست داشته یی
که داغ تازه ات از چاک آستین پیداست
۴
بطرف باغ گذر کرده یی بگل چیدن
ز چاک پیرهنت برگ یاسمین پیداست
۵
بدین و دل چه تفاخر کدام دین و چه دل
مرا که در غم عشقت نه دل نه دین پیداست
۶
نه آدمی که ملک نیز در سجود آرد
سعادتی که ترا ایمه از جبین پیداست
۷
خراب آن کمر نازکم که چون مه نو
به شیوه های بلند از میان زین پیداست
۸
به نکته های غریبم اسیر خواهی کرد
چنین از آن دو لب سحر آفرین پیداست
۹
لب بوعده ی شیرین کشد فغانی را
هلاک مور گرفتار از انگبین پیداست
نظرات