فرخی سیستانی

فرخی سیستانی

شمارهٔ ۱۱۹ - در مدح سلطان محمود غزنوی و تقاضا گوید

۱

ای شهی کز همه شاهان چو همی در نگرم

خدمت تست گرامی تر و شایسته ترم

۲

تا همی زنده بوم خدمت تو خواهم کرد

از ره راست گذشتم گر ازین در گذرم

۳

دل من شیفته بر سایه، و جاه و خطرست

وندرین خدمت با سایه و جاه و خطرم

۴

یار من محتشمانند و مرا شاعر نام

شاعرم لیکن با محتشمان سر بسرم

۵

مرکبان دارم نیکو که به راهم بکشند

دلبران دارم خوشرو که درایشان نگرم

۶

سیم دارم که بدان هر چه بخواهم بدهند

زر دارم که بدان هر چه ببینم بخرم

۷

این نوا،من، تو چه گویی، ز کجا یافته ام

از عطاها که ازین مجلس فرخنده برم

۸

همه چیز من و اقبال من و از دولت تست

خدمت فرخ تو برد بخورشید سرم

۹

بتوان گفت که از خدمت تو یابم بر

خدمت تو بهمه وقتی داده ست برم

۱۰

تو همی دانی و آگه شده ای از دل من

که ره خدمت تو من به چه شادی سپرم

۱۱

سیزده سالست امسال و فزون خواهد شد

که من ای شاه بدین درگه معمور درم

۱۲

تا تو اندر حضری من به حضر پیش توام

تاتو اندر سفری با تو من اندر سفرم

۱۳

نه همی گویم شاها که نبایست چنین

نه همی خدمت خویش ای شه بر تو شمرم

۱۴

این بدان گفتم تا خلق بدانند که من

چند سالست که پیوسته بدین خانه درم

۱۵

دی کسی گفت که اجری تو چندست زمیر

گفتم اجری من ای دوست فزون از هنرم

۱۶

جز که امروز دو سالست که بی امر امیر

نیست از نان و جو اسب نشان وخبرم

۱۷

گفت من بدهم چندانکه بخواهی بستان

گفتم اندوه مخور هست هنوز این قدرم

۱۸

نه نکو باشد از من نه پسندیده که من

خدمت میر کنم نان ز دگر جای خورم

۱۹

بزیاد آن ملک راد که در دولت او

نبود حاجت هرگز بکسان دگرم

تصاویر و صوت

دیوان حکیم فرخی سیستانی چاپخانه وزارت اطلاعات و جهانگردی - فرخی سیستانی - تصویر ۲۲۴
دیوان حکیم فرخی سیستانی بجمع و تصحیح علی عبدالرسولی آبان ۱۳۱۱ - فرخی سیستانی - تصویر ۲۵۵

نظرات

user_image
موسی عبداللهی
۱۴۰۲/۰۶/۲۸ - ۱۳:۴۲:۳۸
🔰شرح قصیده 119 فرخی سیستانی     ای شاهی، که من از تمامی شاهان بهتر در نظر می‌گیرمتخدمت شما، بسیار با ارج و شایستگی تر هستمتمام زندگی‌ام را به خدمت شما خواهم گذاشتاگر هم از جاده‌ی درستی که باید از آن عبور کنم، گذر کردمدل من عاشق سایه، جاه و خطر استو در این خدمت با سایه، جاه و خطر همراه هستمدوستان من محترم هستند و من یک شاعر هستمشاعری هستم، اما با دوستان محترمم همانند سر و سامان هستممن یک راننده خوب دارم که من را به مسیرم رساندنددوستان خوشگذرانی دارم که به دیدارشان بروممن یک طلا دارم که به من هر چیزی را که می‌خواهم می‌دهدمن یک زر دارم که به آنچه که می‌بینم، پول می‌دهماین شعر، من، تو از کجا به دست آورده‌ایم؟از هدایت‌هایی که از این جلسه فرخنده دریافت کرده‌امهمه چیز من و قبولی من و از بخشش شماستخدمت شما باعث شده که به سرم خورشید بازگرددمی‌توانم بگویم که از خدمت شما برای خودم استفاده کنمخدمت شما در هر لحظه به من داده شده استشما می‌دانید و از دل من آگاه هستیدکه من به چه شادی‌ای راه خدمت شما را پیش خواهم گرفت. من سیزده سال دارم و امسال بیشتر خواهد شدکه به این معبد مشهور می‌آیم، ای شاهتا من در حضور تو باشم و به حضورت برومتا من با تو در سفر باشم و همراه تو باشم من نمی‌گویم که به عنوان یک پادشاه، این کار باید نکنمولی به خودم نسبت به تو خدمت می‌کنم من این را گفتم تا مردم بدانند که منچند سال است که همیشه به این محل می‌آیم دیگران گفتند که شما چند جیب پول دارید؟گفتم که پول من بیشتر از آنچه می‌خواهید، به دلیل هنرم است جز امروز، دو سال است که نه زمینی نه اسبی دارمو برای خبرها و اطلاعات، نیازی نیست گفتم که من به اندازه‌ی خواسته‌ی شما بهترین خدمات را ارائه خواهم دادگفت: ناراحت نباش، من هنوز هم در حال یادگیری هستم من نه خوب هستم و نه پسندیده شده‌امولی به خدمت تو مشغول هستم و غذای خود را نمی‌خورم بهترین ثروت، آن است که در دولت او باشدو هیچ نیازی به دیگران ندارد.