فیاض لاهیجی

فیاض لاهیجی

شمارهٔ ۲۹ - مطلع سوم

۱

مرا دلی است ز درد فراق یار و دیار

تمام گریه حسرت تمام ناله زار

۲

اگر به سیر چمن کم روم سبب آنست

که نیست ماتمیان را به بزم عشرت بار

۳

مرا که سینه ز داغ ستم گلستانست

چه لازمست کشیدن کرشمه گلزار

۴

هزار صحبت رنگین‌تر از می است مرا

چرا کشم ز پی باده دردسر ز خمار

۵

زمانه از پی پامال کردنم پرورد

که نیست این گل پژمرده قابل دستار

۶

ز سینه شعله‌فشان خیزد آه من که مدام

نفس ز کوره حداد جوشد آتش‌وار

۷

سرم ز مغز تهی، همچو کاسه تنبور

نفس ولیک پر از خون ناله چون رگ تار

۸

به غیر طفل سرشگم نه هیچ‌کس که مرا

غبار هجر دمی پاک سازد از رخسار

۹

نباشد این همه باران که پیش دیده من

عرق ز چهره خجلت فشاند ابر بهار

۱۰

چه منت از مه و خورشید می‌کشم که بس است

فروغ گوهر اشکم، چراغ در شب تار

۱۱

میان فوج بلا آنچنان گداخته‌ام

که قطر دایرة درد شد تنم ناچار

۱۲

چرا برای غم انگشتری ز زر نکنم؟

تنم که زرد و ضعیف و دوتاست از غم یار

۱۳

دلم چو کوه به خود از نشاط غم بالید

اگرچه بار غمم جسم کرد زار و نزار

۱۴

به روی بسترم از بسکه استخوان شکند

مدام ناله ز پهلو کنم چو موسیقار

۱۵

به دفع فلسفیان گو کلامیان بکنند

جواز خرق فلک را ز آهم استفسار

۱۶

ز بس که خوی به هجران شده مرا ترسم

که آرزو نشود دیده را دگر دیدار

۱۷

فلک ز گردش خود باز استد ار شاید

کنون که کرد جدایی میانه من و یار

۱۸

به شکوه فلکم گر زبان گشاده شود

سخن ببایدم از سر گرفت دیگر بار

تصاویر و صوت

نظرات