فیاض لاهیجی

فیاض لاهیجی

شمارهٔ ۹ - در منقبت امیرالمومنین علی (ع)

۱

شهید عشق تو آید به یاد جانش و لرزد

کند خیال خدنگ تو استخوانش و لرزد

۲

مریض عشق ترا تا ز درد خسته نگردد

اجل به بالین آید به قصد جانش و لرزد

۳

به خاک کشته خود گر کنی گذر ز ره ناز

ز شوق زنده شود جان نانتوانش و لرزد

۴

قتیل تیغ نگاه تو از سیاست خویت

نفس برون رود از قالب تپانش و لرزد

۵

ز بس که مضطرب از تن برون رود بنشیند

به شاخ سدره خجل جان گشتگانش و لرزد

۶

خط نگاه ز رویت به دیده مضطرب آید

بسان دزد که دریافت پاسبانش و لرزد

۷

غمت جدا ز دلم مضطرب بود چو دل من

بسان مرغ که گم کرده آشبانش و لرزد

۸

غمت گذاشت دلم را و شد زبیکسی از خود

چو رهروی که گذارند کاروانش و لرزد

۹

ز بس که گشته سراپا پر از جراحت تیغش

دلم ز بیم کند یاد ابروانش و لرزد

۱۰

نگاه او چو کشد از نیام تیغ سیاست

اجل زبیم زند دست در عنانش و لرزد

۱۱

هوس نگاری شوقم به دست و خامه حسرت

خیال بوسه کند نقش بر لبانش و لرزد

۱۲

خیال بوسه آن لب به دل چه گونه نگارم

که می برد لب من نام آستانش و لرزد

۱۳

چه گونه در کمر آرم دو دست شوخ وشی را

که زلف خیره کند دست در میانش و لرزد

۱۴

ز هیچ خامه کند مانی تصور وانگه

به لوح ذره کشد صورت دهانش و لرزد

۱۵

چنان فکنده به خواریم کافری که ز بیمش

فلک لقب کندم خاک آستانش و لرزد

۱۶

نظر به سوی من افکند و مضطرب شدم از بیم

چو بسملی که نمایند قصد جانش و لرزد

۱۷

چنان که دل ز جفاهای آن ستمگر بدخو

به دیده جای دهد ناوک سنانش و لرزد

۱۸

سزد دگر که برم شکوه از غمش به جنابی

که پیر چرخ کند یاد امتحانش و لرزد

۱۹

علی عالی آن کو ز شرم بی ادبی ها

فلک به دیده کشد خاک آستانش و لرزد

۲۰

بلند رتبه شهی کز علو قدر نماید

فلک گدایی رفعت ز آستانش و لرزد

۲۱

حریم روضه او گلشنی است درخور شانش

که چرخ نام کند روضه جنانش و لرزد

۲۲

کمینه کوچه شهر جلال اوست طریقی

که عقل نام کند راه کهکشانش و لرزد

۲۳

به میهمانی خدام او قضا ز خجالت

فرستد اطلس چرخ از برای خوانش و لرزد

۲۴

به مکتب ادبش بار اگر دهند خرد را

چو طفل لوح به کف گیرد از بنانش و لرزد

۲۵

بهگاه معرکه آن شیرافکن از دم تیغی

که مهر یاد کند تیغ خونفشانش و لرزد

۲۶

اگر به موج کند آفتاب نسبت تیغش

ز بیم آب شود جمله استخواش ولرزد

۲۷

چو باد قهرش در معرکه به جلوه درآید

چو بید تر شود اعضای دشمنانش و لرزد

۲۸

چو آتش غضبش برفروزد از پی کینه

سپندوار زمین خیزد از مکانش ولرزد

۲۹

ز مشت خار و خس استخوان دشمن جاهش

ز بیم کینه او خاست دود جانش و لرزد

۳۰

سمند عمر خرامش چه تند و سرکش و شوخست

که می فرستد نعل مه آسمانش و لرزد

۳۱

زمین ز سخت سمی های او چو زلزله گیرد

جهد ز روی ادب بوسه بر عنانش و لرزد

۳۲

به گاه پویه چو خواهد که در رکاب وی افتد

به لب رسد ز دویدن زمانه جانش و لرزد

۳۳

چو در جلو فکند سرعتش سپهر برین را

فتد ز پی به دو گام ابرش زمانش و لرزد

۳۴

فلک بلرزد بر وی چو دود بر سر شعله

چو گرم پویه شود یک یک استخوانش و لرزد

۳۵

ز مطلع دگرم روی صفحه نور گرفته

که آفتاب قسم می خورد به جانش و لرزد

تصاویر و صوت

دیوان فیاض لاهیجی به کوشش جلیل مسگرنژاد - عبدالرزاق لاهیجی (فیاض) - تصویر ۳۷۶
دیوان ملا عبدالرزاق فیاض لاهیجی به کوشش امیربانوی کریمی - ملا عبدالرزاق فیاض لاهیجی - تصویر ۷۸

نظرات