
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۱۱۲
۱
یوسف بازار ما هم خود خریدار خودست
خوش قیامت کرده غم هر کس گرفتار خودست
۲
راز دل پوشیده کی ماند به منع گفتگو
لب اگر خاموش گردد رنگ در کار خودست
۳
بر زمین ننهاد تا بر کف گرفت آیینه را
آنکه عالم شد گرفتارش گرفتار خودست
۴
عالمی زیر و زبر گردد نپردازد به کس
بسکه در هنگامه گرمیهای بازار خودست
۵
گر نپردازد به حال عاشقان پر دور نیست
امشب آن آیینه عاشق محو دیدار خودست
۶
هستی عالم همه یک پرتو از رخسار اوست
بیجمالش روز روشن هم شب تار خودست
۷
ذوق دیدار تو دارد زنده دل هر ذرّه را
ورنه بی روی تو هر جا خاطری بار خودست
۸
در چنین میدان که کس را نیست پروایی ز سر
زاهد افسرده دل در فکر دستار خودست
۹
لب ببند و درد دل فیّاض سر کن کاینه
گرچه خاموش است در تقریر اسرار خودست
نظرات