
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۲۱۳
۱
تا گریبان من اینک گرد دامانم گرفت
خاک دامنگیر غم آخر گریبانم گرفت
۲
شهسوار غم که جز من مرد میدانی نداشت
در کمینم کرد تا آخر به میدانم گرفت
۳
من که جنگ روبرو با عشق کردم سالها
من نمیدانم چه کرد آخر که پنهانم گرفت
۴
من شراری را به دامن تیز میکردم کزو
شعلهای در دامنم افتاد و در جانم گرفت
۵
گفتی ای فیّاض دل را چون گرفت آن مه ز تو؟
چون گرفتن را نمیدانم! ولی دانم گرفت
تصاویر و صوت

نظرات