
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۲۷۸
۱
دوران حیله باز زما روبرو برد
یک نان دهد به ما و هزار آب رو برد
۲
گردون تنگ عیش به یک قرص ساختست
صبح از دهن بر آرد و شامش فرو برد
۳
دوشم که زیر بار جهان بود سالها
آن قوّتش نماند که بار سبو برد
۴
از جویبار جدول زخمم گل بهشت
پیوسته آب در چمن رنگ و بو برد
۵
از خنجر تو یافت لب چاک سینهام
فیضی که زخم بلهوسان از رفو برد
۶
بر کس مباد آنکه برد راه جستجو
دزدیده دیدن تو که دل روبرو برد
۷
فیّاض من نمیروم اما کمند شوق
میخواهدم که موی کشان سوی او برد
نظرات