فیاض لاهیجی

فیاض لاهیجی

شمارهٔ ۳۰۴

۱

چه شد بازم که زخمم باج از مرهم نمی‌گیرد

دماغم جام خوشحالی ز دست جم نمی‌گیرد

۲

چه حال است اینکه حسرت را دماغ آشفته می‌بینم

چه ذوقست اینکه مرغ ناله‌ام را دم نمی‌گیرد

۳

ملایک را گواه خویش می‌گیرم که در محشر

کسی عشق جوانان بر بنی‌آدم نمی‌گیرد

۴

اگر درد دلی باشد به اشک خویش می‌گویم

ملامت پیشه جز غمّاز را محرم نمی‌گیرد

۵

تو گر نازکدلی ای شوخ من هم پاکدامانم

ز برگ گل غباری دامن شبنم نمی‌گیرد

۶

به کار عشق کوتاهی ز من هرگز نمی‌آید

برای دادخواهی دامن من غم نمی‌گیرد

۷

حریف مزد دست مرد نتواند وصالت شد

سر راهی به این غم خاطر خرم نمی‌گیرد

تصاویر و صوت

نظرات