
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۳۴۷
۱
خوبان که شوخی مژه از تیر بردهاند
طرح نگاه از دم شمشیر بردهاند
۲
صد ره شکست رنگ و نیامد به رو، ز بیم
این قوم رنگ از گل تعبیر بردهاند
۳
صبح از جبین طالع ما تیرگی نبرد
خاصیّت اثر ز دَمِ پیر بردهاند
۴
هر شب فغان به داد دلم زود میرسید
امشب ز من به ناله خبر دیر بردهاند
۵
چشم حیا مدار که این شوخ دیدگان
شرم از نگاه شاهد تصویر بردهاند
۶
آهن دلی، چه باکت از آسیب خستگان
طرح دلت ز جوهر شمشیر بردهاند
۷
آبادی سرای تعلق طمع مدار
زین کارخانه رونق تعمیر بردهاند
۸
زهّاد در نصیحت سوداییان عشق
مغز دماغ حلقة زنجیر بردهاند
۹
فیّاض شاد باد روان ملک که گفت
«سردی ز استخوان تباشیر بردهاند»
تصاویر و صوت

نظرات