
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۳۵
۱
تمنّای تو جان اندر تن آرد نقش دیبا را
لب لعل تو بر لب آورد جان مسیحا را
۲
کسی را کو سواد زلف روشن شد گمان دارم
تواند خواند خط سرنوشت طالع ما را
۳
به جرم یک نظر بیاعتدالی انتقام عشق
نشاند آخر به روز پیر کنعانی زلیخا را
۴
پر از خونست دل هر چند چشمم هرزه خرجی کرد
غمی از باد دستیهای نیسان نیست دریا را
۵
به چین زلف او از تیرهبختیها چه غم دارم
که آهم چشم روشن میکند شبهای یلدا را
۶
رموز عشق دانی شد مسلّم بر ادافهمی
کز ابروی معمّاگوی او دریابد ایما را
۷
نشان کعبة مقصود در دل بود و ما هرزه
به گام سعی پیمودیم چندین دشت و صحرا را
۸
مسلسل شد حدیث زلف خوبان کاش یک چندی
ز سر بیرون کنم از پختگی این خام سودا را
۹
به ناکامی نهادم دل زصد مقصود چون فیّاض
در آب دیده شستم دفتر عرض تمنّا را
تصاویر و صوت

نظرات