
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۴۰
۱
تا ز دمسردان نگه دارم چراغ خویش را
چون فلک شب واکنم دکان داغ خویش را
۲
منّتی نه از بهاران بود و نه از چشمهسار
ما به آب دیده پروردیم باغ خویش را
۳
با جنون نارسا نتوان ز عقل ایمن نشست
اندکی آشفتهتر خواهم دماغ خویش را
۴
پرتو بخت سیه را بر سرم تا سایه کرد
کم ندانیم از هما اقبال زاغ خویش را
۵
داغ دل را با کسی فیّاض ننمودم چو صبح
زیر دامن سوختم چون شب چراغ خویش را
نظرات