
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۴۰۸
۱
لطف کن تلخی که جان بیلذّت از شکّر شود
آب کن زهری که دل مستغنی از کوثر شود
۲
ضعف کی از پا درآرد رهروان شوق را
نامة ما مرغ را بال و پر دیگر شود
۳
لطف کن از چشمهسار تیغ چون آب حیات
قطرة آبی که کام حسرت ما تر شود
۴
پشت بر خاکستر من داشت عمری شعله گرم
سودة اخگر کنونم مشت خاکستر شود
۵
چشم اگر بر لاله و گل میگشایم بیرخش
هر نگه بر دیدة حسرت کشم خنجر شود
۶
مرغ هر اندیشه نتواند به بام او پرید
جلوة پرواز اینجا دام بال و پر شود
۷
صندل بیدردی ما بود عمری دردسر
بر سرم صندل کنون فیّاض درد سر شود
نظرات