
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۴۴۶
۱
چون غنچهام دلی است ولی کار بستهتر
خون گشته تر ز غنچه و زنگار بستهتر
۲
شیرازه بگسلم چو گل از ننگ تا به کی!
چون غنچه دل به صحبت هر خار بستهتر
۳
بیم گشایشم گرة خاطرست آه
چون غنچه هر نفس شودم کار، بستهتر
۴
دل را تعلّقات به مستی فزوده است
زنگار بستهای شده ز نگار بستهتر
۵
ای آنکه لاف عشق زنی با هزار کار
دل بستهای به یار و به اغیار بستهتر
۶
نام خداست بر لب و دل بستة هوا
گر بت شکسته شد شده زنّار بستهتر
۷
صبح عدم که طبل رحیل فنا زنند
کس از برهنگان نبود بار بستهتر
۸
بر دامن تو روز جزا رنگ خون ما
باشد زرنگ چهرة گلنار بستهتر
۹
فیّاض جان نثار «رهی» کن که گفته است
«مفت گشادگی چو شود کار بستهتر»
نظرات