
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۴۹۴
۱
آب گردید استخوان در عشق جانانم چو شمع
بس که میسوزد در آتش رشتة جانم چو شمع
۲
چون چنار از خو برآرم آتش و سوزم تمام
آتش از کس عاریت کردن نمیدانم چو شمع
۳
در من از اعجاز عشقت جمع شد شادی و غم
در لباس گریه عمری شد که خندانم چو شمع
۴
بس که گرم گریه گشتم در شب هجران تو
در گرفت از اشک من هر تار مژگانم چو شمع
۵
مردِ جمعیّت نیم فیّاض تا کی روزگار
بهر آسایش کند هر دم پریشانم چو شمع
نظرات