
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۵۲۶
۱
چنان در کوی او افتادگی را کار میبستم
که عهد دوستی با سایة دیوار میبستم
۲
بسان غنچه با یاد لبش در کاروان اشک
ز لخت دل متاع برگ گل دربار میبستم
۳
خوشا عهدی که آن بد خو به قصد امتحان من
گره از زلف وا میکرد و من در کار میبستم
۴
کنون از نیش موری رنجهام کو آنکه هر ساعت
به افسون سر زلفش زبان مار میبستم؟
۵
به کفر زلف او ایمان نمیآوردم از اوّل
اگر پند پریشان خاطران را کار میبستم
۶
مکن عیبم که دل در سبحه بستم کار تقدیرست
اگر در دست من میبود من زنّار میبستم
۷
خوشا فیّاض آن عهدی که از بیم صبا هر دم
در آن کو خویش را چون کاه بر دیوار میبستم
نظرات