
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۵۶۸
۱
ترا خاطر به سوی دشمن بدخوست میدانم
تو با من دشمنی لیکن ترا من دوست میدانم
۲
نمیدانم گره بر رشتة کارم که زد اما
کلید چارهام آن گوشة ابروست میدانم
۳
نه از ساقی نصیب من همین پیمانة خونست
دل پیمانه هم پرخون ز دست اوست میدانم
۴
عجب دارم اگر آمیزشی با او توانم کرد
که نازش زودرنج و غمزهاش بدخوست میدانم
۵
نمیدانم دل گمگشته را آخر چه پیش آمد
ولی در حلقة آن طرّة جادوست میدانم
۶
نمیافتد به من تشریف شادی ای رفیق من
اگر تا پا نیفتد تا سر زانوست، میدانم
۷
مگو فیّاض از زاهد که با من در نمیگیرد
تو او را مغز و من او را سراسر پوست میدانم
نظرات