
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۶۳۷
۱
چه پای بستة تدبیرم بایدم بودن
که در قلمرو تقدیر بایدم بودن
۲
قضا به چین جبین رد نمیشود هرگز
چه لازم است که دلگیر بایدم بودن
۳
دمی به خُلق خوشم روزگار نگذارد
دم نسیمم و شمشیر بایدم بودن
۴
پیاده در جلو غفلتم، کنون کز هوش
دو اسبه در پی نخجیر بایدم بودن
۵
ز سرگرانی زلف تو درهمم چه کنم!
که بار خاطر زنجیر بایدم بودن
۶
چنان نرفت غم دوری رهم از یاد
که در تهیّة شبگیر بایدم بودن
۷
کدام عیشِ جوانی، کدام عهدِ طرب!
که در تلافی آن پیر بایدم بودن
۸
چه غم ز قامت خم دیده، این امیدم بس
که در کمان هوس تیر بایدم بودن
۹
ظهور درد دل من گذشت از آن فیّاض
که زیر منّت تقریر بایدم بودن
نظرات