
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۷۰۲
۱
سخت بیمهر و جفا پیشه و پر فن شدهای
جان من خوب به کام دل دشمن شدهای
۲
نیستم داغ که بیگانه شدی با من لیک
داغ ازینم که فرمودة دشمن شدهای
۳
چون طلا دست فشارِ دم گرمم بودی
که دمید این نفس سرد که آهن شدهای؟
۴
لب پر از خندة گل، چهره پر از لالة رنگ
دگر از بهر تماشای که گلشن شدهای
۵
آتش خانة من بودی و کافیت نبود
برقِ هر جا که یکی سوخته خرمن شدهای!
۶
جرم من چیست گرم آتش سوداست بلند
که برین شعله تو عمریست که دامن شدهای
۷
نرود یاد توام یک نفس از پیش نظر
من نیم بیتو دمی گرچه تو بی من شدهای
۸
این زمان تیره شود خاطرت از من، چه عجب
که ز خاکسترم ای آینه روشن شدهای!
۹
یار چون با تو ندارد سر یاری فیّاض
تو چه در دعوی مهرش رگ گردن شدهای؟
نظرات