
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۱۲ - شاید خطاب به قاضی سعید باشد
۱
ای آنکه هر دم از نگه دلنواز خویش
جان دگر به قالب حسرت روان کنی
۲
بر لب چو نوبهار تبسّم کنی سبیل
رخسار آز را چو رخ گلستان کنی
۳
جوهرنما کند چو غضب تیغ ابروت
گلزار رنگ چهرة گل را خزان کنی
۴
با دشمنان درآیی چون بوی گل به خار
وز دوستان چو باد صبا سر گران کنی
۵
من خود نگویم اینکه در اطوار دوستی
با غیر چون نشینی و با من چهسان کنی؟
۶
لیکن دو بیت بر تو ز نظم یگانهای
خوانم بآن امید که شاید روان کنی
۷
دارم وصیّتی به تو ای دشمن دلم
خواهم غلط کنی تو و گوشی به آن کنی
۸
مفروش دوست بر سر بازار دشمنان
ترسم درین معامله آخر زیان کنی
نظرات