فردوسی

فردوسی

بخش ۱

۱

جهان چون به زاری برآید همی

بد و نیک روزی سرآید همی

۲

چو بستی کمر بر در راه آز

شود کار گیتیت یکسر دراز

۳

به یک روی جستن بلندی سزاست

اگر در میان دم اژدهاست

۴

و دیگر که گیتی ندارد درنگ

سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ

۵

پرستنده ي آز و جویای کین

به گیتی ز کس نشنود آفرین

۶

چو سرو سهی گوژ گردد به باغ

بدو بر شود تیره روشن چراغ

۷

کند برگ پژمرده و بیخ سست

سرش سوی پستی گراید نخست

۸

بروید ز خاک و شود باز خاک

همه جای ترسست و تیمار و باک

۹

سر مایهٔ مرد سنگ و خرد

ز گیتی بی‌آزاری اندر خورد

۱۰

در دانش و آنگهی راستی

گرین دو نیابی روان کاستی

۱۱

اگر خود بمانی به گیتی دراز

ز رنج تن آید به رفتن نیاز

۱۲

یکی ژرف دریاست بن ناپدید

در گنج رازش ندارد کلید

۱۳

اگر چند یابی فزون بایدت

همان خورده یک روز بگزایدت

۱۴

سه چیزت بباید کز آن چاره نیست

وزو بر سرت نیز پیغاره نیست

۱۵

خوری گر بپوشی و گر گستری

سزد گر به دیگر سخن ننگری

۱۶

چو زین سه گذشتی همه رنج و آز

چه در آز پیچی چه اندر نیاز

۱۷

چو دانی که بر تو نماند جهان

چه پیچی تو زان جای نوشین روان

۱۸

بخور آنچه داری و بیشی مجوی

که از آز کاهد همی آبروی

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 1299

نظرات

user_image
mossavi
۱۳۸۹/۰۴/۰۸ - ۲۲:۲۹:۴۵
این داستان به نبردیازده رخ نامی است چون گودرز پهلوان با ده تن دیگر از جنگ آوران ایران. با پیران وده پهلوان توران نبرد تن به تن میکنند.
user_image
mossavi
۱۳۸۹/۰۴/۲۲ - ۰۶:۴۱:۴۲
بجای وردگه یا وردگاه میباید آوردگاه نوشته شود که وزن ومعنی را روشن میکند
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
user_image
محمدحسن سورانی
۱۳۹۱/۱۲/۲۴ - ۰۰:۵۷:۳۲
حرف «د» در بیت:خوری گر بپوشی و گر گستریسزد گرد بدیگر سخن ننگریاضافه است. صحیح مصراع دوم این است:سزد گر بدیگرسخن ننگری
user_image
محمدحسن سورانی
۱۳۹۱/۱۲/۲۴ - ۰۱:۰۴:۱۵
بیت زیر نیاز به تصحیح دارد:بموی لشکر گهی ساختنشب و روز نسودن از تاختنباید چنین باشد:به آموی لشگر گهی ساختنشب و روز ناسودن از تاختن
user_image
علی
۱۳۹۵/۰۷/۱۹ - ۰۷:۳۰:۳۵
پیوند به وبگاه بیرونیجنگ دوازده رخ با صدای دکتر کزازی
user_image
دکتر امین لو
۱۳۹۶/۰۳/۱۷ - ۰۴:۳۵:۰۸
جهان چون بزاری برآید همی بدو نیک روزی سرآید همیدر مصرع اول کلمه "بزاری" صحیح به نظر نمی رسد و صحیخ آن برآری می باشد کما اینکه دکتر کزازی در فایل صوتی برآری قرایت کرده است پس قرایت صحیح به صورت زیر خواهد بود.جهان چون برآری برآید همی بدو نیک روزی سرآید همیچون در این بیت به معنی هرطور می باشد.جهان چون برآری= تو هر طور جهان را سپری کنی (سخت یا آسان بگیری)برآید همی = به پایان می رسد. مصرع دوم معنی اش واضح است و تأیید مصرع اول است.مضمون بیت فوق با این بیت از حافظ یکسان است.گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش
user_image
علی
۱۳۹۹/۰۸/۱۴ - ۱۶:۰۳:۴۲
لطفا تصحیح شود:پرستنده آز و جویای کین -> پرستندۀ آز و جویای کینسزد گرد بدیگر سخن ننگری -> سزد گر بدیگر سخن ننگریبموی لشکر گهی ساختن -> بآموی لشکرگهی ساختنشب و روز نسودن از تاختن -> شب و روز نآسودن از تاختنبرام پیر و جوان بر شتاب -> بآرام پیر و جوان بر شتاببه بر گستوان و بجوشن چو کوه -> به برگستوان و بجوشن چو کوهببشخور آید پلنگ و بره -> بآبشخور آید پلنگ و برهمن تیز دل را بتش سری -> مکن تیز دل را بآتش سریهمانست کن شاه آزرمجوی -> همانست کآن شاه آزرمجویکزو هیچ ناید چز از بهتری -> کزو هیچ ناید جز از بهتریچو صف برکشید از دو رویه سپاه -> چو صف برکشد از دو رویه سپاهسپدار ایران سپه را بدید -> سپهدار پیران سپه را بدید برافگند یپران هم اندر شتاب -> برافگند پیران هم اندر شتابمار گوش و دل سوی فرمان تست -> مرا گوش و دل سوی فرمان تستبرادرکه روشن جهان منست -> برادر که روشن جهان منستبایست رفتن که چاره نبود -> ببایست رفتن که چاره نبودسواران جوشن وران صد هزار -> سواران جوشن‌وران صد هزارستاره سنان بود و خروشید تیغ -> ستاره سنان بود و خورشید تیغبسوده اسب اندر آورد پای -> بآسوده اسب اندر آورد پایکمانها فگنده بباز و درون -> کمانها فگنده ببازو درونبخواند اندریمان و او خواست را -> بخواند اندریمان و اوخواست (نام پهلوان تورانی) راهمی بسمان بر پراگند خاک -> همی بآسمان بر پراگند خاکیکی رابرگ بر نجنبید خون -> یکی را برگ بر نجنبید خونچینن تا بیامد ز جنگ پشن -> چنین تا بیامد ز جنگ پشنسواران ما گرد ببار اندرند -> سواران ما گر ببار اندرندبورد با من ببایدت گشت -> بآورد با من ببایدت گشتسپه را به ویست فرمان جنگ -> سپه را بدویست فرمان جنگگیابر که از جنگ خود رسته‌ای -> گیا بر که از جنگ خود رسته‌ایهمی برزو جنگ ما خواستی -> همی بآرزو جنگ ما خواستیبورد با او نیاویختند -> بآورد با او نیاویختندبیین نبینی که دیگر شدست -> بآیین نبینی که دیگر شدستبیین نبینی که دیگر شدست -> بآیین نبینی که دیگر شدستچنان بد کزین لشکر رنامدار -> چنان بد کزین لشکر نامدارتا گفته بودم که تندی مکن -> تورا گفته بودم که تندی مکنمپدار کو کینه بیش آورد -> مپندار کو کینه بیش آوردبورد جنگ او چو آهرمنست -> بآورد جنگ او چو آهرمنستگر ایدنک پیروز باشی بروی -> گر ایدونک پیروز باشی بروینشاید که دارم ما جان دریغ -> نشاید که داریم ما جان دریغبگوشیدنش جامهٔ نام و ننگ -> بپوشیدنش جامهٔ نام و ننگیکی بسمان برفرازید سر -> یکی بآسمان برفرازید سرکه گر جنگ جویی یگی بازگرد -> که گر جنگ جویی یکی بازگردبب و بسایش آمد نیاز -> بآب و بسایش آمد نیازچو بر درفشان که از تیره میغ -> چو برق درفشان که از تیره میغکه بیژن بپروزی آمد چو شیر -> که بیژن بپیروزی آمد چو شیرسپه را یکی سوی هومان بساز -> سپه را یکی سوی هامون بسازکه بگسست از بازوان زور من -> که بگسستی از بازوان زور منبرفتند زان پی به بنگاه خویش -> برفتند زان پس به بنگاه خویش بگاه کردن ز کار سپاه -> بآگاه کردن ز کار سپاهسخن هرچ پیران بود گفته بود -> سخن هرچ پیران بدو گفته بودتشستنگه خسروی ساختند -> نشستنگه خسروی ساختندازان پس جو از جای برخاستند -> ازان پس چو از جای برخاستندسپه را همی بگذارند ز آب -> سپه را همی بگذراند ز آبنه ازان کرد کید بر ما بجنگ -> نه ازان کرد کآید بر ما بجنگبپنجم سخن کگهی خواستی -> بپنجم سخن کآگهی خواستیکمن بددلی پیش او شو چو شیر -> مکن بددلی پیش او شو چو شیرپس آن نامهٔ شاه، فرخ هجیر -> پس آن نامهٔ شاه فرخ هجیرسپهدار رزی دهان را بخواند -> سپهدار روزی دهان را بخواندمگر کز میان تو رویه سپاه -> مگر کز میان دو رویه سپاه بپیوندم این هر و آیین و دین -> بپیوندم این مهر و آیین و دینبسایش آیند ز آویختن -> بآسایش آیند ز آویختنسپه را سراسر بجنگ اند آر -> سپه را سراسر بجنگ اندرآربغوش تنگ اندر آورد زود -> بآغوش تنگ اندر آورد زوددرختی بنوی بکینه بگشت -> درختی بنوٌی بکینه بکشتفگند این چنین کینهٔ نو دارز -> فگند این چنین کینهٔ نو درازبباید زدن سر بر همگروه -> بباید زدن سربسر همگروهبگودرز بر آفرین خواند -> بگودرز بر آفرین خواندندفرستاده گفت پیران شنید -> فرستاده چون گفت پیران شنیدمشست از بر بادپای سمند -> نشست از بر بادپای سمندبدن کار او کس گنهکار نیست -> بدین کار او کس گنهکار نیستترا ای جهاندیدهٔ سرافراز -> ترا ای جهاندیدهٔ سرفرازتو پیروز باشی بویختن -> تو پیروز باشی بآویختنکه دانست کید یکی شهریار -> که دانست کآید یکی شهریاربریده سرانشان فگنده براهچ -> بریده سرانشان فگنده براه برآورد گه جای گشتن نماند -> بر آوردگه جای گشتن نماندز راه کیمن برگشادند گرد -> ز راه کمین برگشادند گرد بگاه کردن بر پهلوان -> بآگاه کردن بر پهلوانچز بشنید گیو این سخن بردمید -> چو بشنید گیو این سخن بردمیدکه جوید بورد با او نبرد -> که جوید بآورد با او نبردچو پیران چنان دید برگشت زری -> چو پیران چنان دید برگشت زویدرود آن کجا برزو خود بکشت -> درود آن کجا بآرزو خود بکشت بلاون که آمد سپاه گشتن -> بلاون که آمد سپاه گشنبدرد جگر برگسستند زار -> بدرد جگر برگرستند زارخروشان بیامد به آوردگاه -> خروشان بیامد بآوردگاه دو سالار زین گونه زرم آزمود -> دو سالار زین گونه رزم آزمودبدان بلا اندر آویختند -> بدام بلا اندر آویختندبسودگی باز برخاستند -> بآسودگی باز برخاستندکه تا سینه کهرم بد و نیک گشت -> که تا سینه کهرم بدو نیم گشتکه هستس جهان پهلوان سربسر -> که هستی جهان پهلوان سربسربست از بر سنگ سالار تور -> بجست از بر سنگ سالار توردرفی ببالینش بر پای کرد -> درفشی ببالینش بر پای کردبوردن او میان را ببست -> بآوردن او میان را ببستارگ همچنین تیزرانی کنند -> اگر همچنین تیزرانی کنندابا گرد پیران بورد تفت -> ابا گرد پیران بآورد تفتچو رفتی بورد توران سپاه -> چو رفتی بآورد توران سپاهمرا بهره نمد بهنگام جنگ -> مرا بهره نآمد بهنگام جنگبرو کفریننده یار تو باد -> برو کآفریننده یار تو بادز لشکر بورد لهاک تفت -> ز لشکر بآورد لهاک تفتجز من نباشدش فریادرس -> جز از من نباشدش فریادرسبباید نشستن برام و شاد -> بباید نشستن بآرام و شادنشاید که دارای دل من بدرد -> نشاید که داری دل من بدردگرفتش بغوش در تنگ زود -> گرفتش بآغوش در تنگ زودبرآنرد سر هرچ می‌خواست کرد -> برآورد سر هرچ می‌خواست کردبغوش او اندر آورد دست -> بآغوش او اندر آورد دستمرگ زنده او را بر شهریار -> مگر زنده او را بر شهریاربیین پس پشت لشکر چو کوه -> بآیین پس پشت لشکر چو کوهگروی زره را بیاودر گیو -> گروی زره را بیاورد گیوبدیبار رومی تن پاک اوی -> بدیبا رومی تن پاک اویبآغوش ترک اندرون گستهم -> بغوش ترک اندرون گستهم