
فردوسی
بخش ۱
۱
به بغداد بنشست بر تخت عاج
به سر برنهاد آن دلفروز تاج
۲
کمر بسته و گرز شاهان به دست
بیاراسته جایگاه نشست
۳
شهنشاه خواندند زان پس ورا
ز گشتاسپ نشناختی کس ورا
۴
چو تاج بزرگی به سر برنهاد
چنین کرد بر تخت پیروزه یاد
۵
که اندر جهان داد گنج منست
جهان زنده از بخت و رنج منست
۶
کس این گنج نتواند از من ستد
بد آید به مردم ز کردار بد
۷
چو خشنود باشد جهاندار پاک
ندارد دریغ از من این تیره خاک
۸
جهان سر به سر در پناه منست
پسندیدن داد راه منست
۹
نباید که از کارداران من
ز سرهنگ و جنگی سواران من
۱۰
بخسپد کسی دل پر از آرزوی
گر از بنده گر مردم نیکخوی
۱۱
گشادست بر هرکس این بارگاه
ز بدخواه وز مردم نیکخواه
۱۲
همه انجمن خواندند آفرین
که آباد بادا به دادت زمین
۱۳
فرستاد بر هر سوی لشکری
که هرجا که باشد ز دشمن سری
۱۴
سر کینهورشان به راه آورید
گر آیین شمشیر و گاه آورید
تصاویر و صوت


نظرات