فردوسی

فردوسی

بخش ۱۳

۱

سپاهی ز اصطخر بی‌مر ببرد

بشد ساخته تا کند رزم کرد

۲

به نیکی ز یزدان همی جست مزد

که ریزد بر آن بوم و بر خون دزد

۳

چو شاه اردشیر اندرآمد به تنگ

پذیره شدش کرد بی‌مر به جنگ

۴

یکی کار بدخوار دشوار گشت

ابا کرد کشور همه یار گشت

۵

یکی لشکری کرد بد پارسی

فزونتر ز گردان او یک به سی

۶

یکی روز تا شب برآویختند

سپاه جهاندار بگریختند

۷

ز بس کشته و خسته بر دشت جنگ

شد آوردگه را همه جای تنگ

۸

جز از شاه با خوارمایه سپاه

نبد نامداران بدان رزمگاه

۹

ز خورشید تابان وز گرد و خاک

زبانها شد از تشنگی چاک چاک

۱۰

هم‌انگه درفشی برآورد شب

که بنشاند آن جنگ و جوش و جلب

۱۱

یکی آتشی دید بر سوی کوه

بیامد جهاندار با آن گروه

۱۲

سوی آتش آورد روی ا ردشیر

همان اندکی مرد برنا و پیر

۱۳

چو تنگ اندر آمد شبانان بدید

بران میش و بز پاسبانان بدید

۱۴

فرود آمد از باره شاه و سپاه

دهانش پر از خاک آوردگاه

۱۵

ازیشان سبک اردشیر آب خواست

هم‌انگه ببردند با آب ماست

۱۶

بیاسود و لختی چرید آنچ دید

شب تیره خفتان به سر بر کشید

۱۷

ز خفتان شایسته بد بسترش

به بالین نهاد آن کیی مغفرش

۱۸

سپیده چو برزد ز دریای آب

سر شاه ایران برآمد ز خواب

۱۹

بیامد به بالین او سرشبان

که پدرام باد از تو روز و شبان

۲۰

چه آمد که این جای راه تو بود

که نه در خور خوابگاه تو بود

۲۱

بپرسید زان سرشبان راه شاه

کز ایدر کجا یابم آرامگاه

۲۲

چنین داد پاسخ که آباد جای

نیابی مگر باشدت رهنمای

۲۳

از ایدر کنون چار فرسنگ راه

چو رفتی پدید آید آرامگاه

۲۴

وزان روی پیوسته شد ده به ده

به ده در یکی نامبردار مه

۲۵

چو بشنید زان سرشبان اردشیر

ببرد از رمه راهبر چند پیر

۲۶

سپهبد ز کوه اندر آمد بده

ازان ده سبک پیش او رفت مه

۲۷

سواران فرستاد برنا و پیر

ازان شهر تا خورهٔ اردشیر

۲۸

سپه را چو آگاهی آمد ز شاه

همه شاددل برگرفتند راه

۲۹

به کردان فرستاده کارآگهان

کجا کار ایشان بجوید نهان

۳۰

برفتند پویان و بازآمدند

بر شاه ایران فراز آمدند

۳۱

که ایشان همه نامجویند و شاد

ندارد کسی بر دل از شاه یاد

۳۲

برآنند کاندر صطخر اردشیر

کهن گشت و شد بخت برناش پیر

۳۳

چو بشنید شاه این سخن شاد شد

گذشته سخن بر دلش باد شد

۳۴

گزین کرد ازان لشکر نامدار

سواران شمشیرزن سی هزار

۳۵

کماندار با تیر و ترکش هزار

بیاورد با خویشتن شهریار

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 2225

نظرات

user_image
Elen
۱۳۹۷/۰۸/۱۱ - ۲۳:۵۴:۰۳
سپاهی ز اصطخر بی‌مر ببردبشد ساخته تا کند رزم کردبه نیکی ز یزدان همی جست مزدکه ریزد بر آن بوم و بر خون دزددوستان اگر معنی رو بنویسند, ممنون میشم.
user_image
alireza
۱۳۹۹/۱۱/۱۳ - ۰۰:۳۱:۱۲
@helenسپاهی ز اصطخر بی‌مر ببردبشد ساخته تا کند رزم کُردبه نیکی ز یزدان همی جست مزدکه ریزد بر آن بوم و بر خون دزد در این جا کرد به معنی قوم کرد نیست بلکه در مفهوم عشایر و رمه گردان بکار رفته خلاصه ی معنیش این هست که سپاهشو از اصتخر برداشته تا بره و با عشایر راهزن درگیر بشه قضیه استعمال از این واژه به دوران خیلی قدیم برمگیرده و وجود "کرتی" ها این کرتی ها سبک زندگیشون مبتنی بر عشایر بودن و رمه گردانی و همینطور گاهی اوقات راهزنی و غارت بوده(!) که این اصطلاح رو‌ایرانیان باستان (و به تبع اون باقی تاریخ نویسان )برداشتن و این بار برای هر جامعه ی که همچین ویژگی هایی داشت استفاده میکردن برای مثال کردان فارس کردان عرب کردان دیلمی کردانِ لر کردبلوچ کرد شولی کردان شبانکاره اکراد اندخوی(در افغانستان) و....وجه تسمیه قومی به نام کرد که امروزه هم‌ داریم همین هست
user_image
محمد کوردی
۱۴۰۲/۰۵/۱۷ - ۰۳:۴۹:۵۲
در
پاسخ به کاربری که گفته در این شعر کُرد به معنی قوم کورد نیست این را یادآور می شوم که این شعر از شاهنامه حکیم فردوسی می باشد و ایشان در داستان ضحاک این بیت را آورده اند: کنون کُرد از آن تخمه دارد نژاد که ز آباد ناید به دل برش یاد ایشان از کُرد به عنوان نژاد در کتابشان یاد کرده اند و بنابراین مراد ایشان از کرد در کتابشان، نژاد و قومیت بوده است. بیشتر ازاین نیاز به توضیح نمیبینم.