فردوسی

فردوسی

بخش ۱

۱

شبی چون شبه روی شسته به قیر

نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر

۲

دگرگونه آرایشی کرد ماه

بسیچ گذر کرد بر پیشگاه

۳

شده تیره اندر سرای درنگ

میان کرده باریک و دل کرده تنگ

۴

ز تاجش سه بهره شده لاژورد

سپرده هوا را به زنگار و گرد

۵

سپاه شب تیره بر دشت و راغ

یکی فرش گسترده از پرّ زاغ

۶

نموده ز هر سو به چشم اهرمن

چو مار سیه باز کرده دهن

۷

چو پولاد زنگار خورده سپهر

تو گفتی به قیر اندر اندود چهر

۸

هرآنگه که برزد یکی باد سرد

چو زنگی برانگیخت ز انگشت گرد

۹

چنان گشت باغ و لب جویبار

کجا موج خیزد ز دریای قار

۱۰

فرو ماند گردون گردان به جای

شده سست خورشید را دست و پای

۱۱

سپهر اندر آن چادر قیرگون

تو گفتی شدستی به خواب اندرون

۱۲

جهان از دل خویشتن پر هراس

جرس برکشیده نگهبان پاس

۱۳

نه آوای مرغ و نه هُرّای دد

زمانه زبان بسته از نیک و بد

۱۴

نبد هیچ پیدا نشیب از فراز

دلم تنگ شد زان شب دیریاز

۱۵

بدان تنگی اندر بجستم ز جای

یکی مهربان بودم اندر سرای

۱۶

خروشیدم و خواستم زو چراغ

برفت آن بت مهربانم ز باغ

۱۷

مرا گفت شمعت چه‌ باید همی

شب تیره خوابت بباید همی

۱۸

بدو گفتم ای بت نیم مرد خواب

یکی شمع پیش آر چون آفتاب

۱۹

بنه پیشم و بزم را ساز کن

به چنگ آر چنگ و می آغاز کن

۲۰

بیاورد شمع و بیامد به باغ

برافروخت رخشنده شمع و چراغ

۲۱

می آورد و نار و ترنج و بهی

زدوده یکی جام شاهنشهی

۲۲

مرا گفت برخیز و دل شاددار

روان را ز درد و غم آزاد دار

۲۳

نگر تا که دل را نداری تباه

ز اندیشه و داد فریاد خواه

۲۴

جهان چون گذاری همی بگذرد

خردمند مردم چرا غم خورد

۲۵

گهی می گسارید و گه چنگ ساخت

تو گفتی که هاروت نیرنگ ساخت

۲۶

دلم بر همه کام پیروز کرد

که بر من شب تیره نوروز کرد

۲۷

بدان سرو بن گفتم ای ماهروی

یکی داستان امشبم بازگوی

۲۸

که دل گیرد از مهر او فر و مهر

بدو اندرون خیره ماند سپهر

۲۹

مرا مهربان یار بشنو چه‌ گفت

ازان پس که با کام گشتیم جفت

۳۰

بپیمای می تا یکی داستان

بگویَمْت از گفتهٔ باستان

۳۱

پر از چاره و مهر و نیرنگ و جنگ

همان از در مرد فرهنگ و سنگ

۳۲

بگفتم بیار ای بت خوب چهر

بخوان داستان و بیفزای مهر

۳۳

ز نیک و بد چرخ ناسازگار

که آرد به مردم ز هرگونه کار

۳۴

نگر تا نداری دل خویش تنگ

بتابی ازو چند جویی درنگ

۳۵

نداند کسی راه و سامان اوی

نه پیدا بود درد و درمان اوی

۳۶

پس آنگه بگفت ار ز من بشنوی

به شعر آری از دفتر پهلوی

۳۷

همت گویم و هم پذیرم سپاس

کنون بشنو ای جفت نیکی‌شناس

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 1219

نظرات

user_image
صدیقه صادقی
۱۳۹۱/۰۲/۲۹ - ۱۴:۳۷:۲۲
واقعا عالی بود
user_image
شروین
۱۳۹۲/۰۳/۲۱ - ۰۷:۲۵:۴۸
فوق العادست. خدا خیرتون بده ان شاء الله...
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۲۴ - ۰۶:۱۵:۰۵
گسارید یعنی مصرف کرد ، می گسار یعنی مصرف کننده می
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۲۴ - ۰۶:۱۶:۰۰
می گیر یعنی کسی که می می گیرد و یا کسی که می براو کارکرده است ،
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۲۴ - ۰۷:۰۱:۱۸
این داستان تازه مغزی میدهد مرد را ! و اما واژگان زیبنده سالاربار یعنی کسی که مسئول أداره دربار است ، میربار هم درست است ، چشن را أداره می کند .براور یعنی میوه دار ،خوکخورد اشکار است ولی خیلی زیباست .جوانوار یعنی خامانه کامجوی ، محترمانه است کسی را که به گان کردن گراییده است ، گای خواه کار نابوده یعنی عمل انجام نشده خواهشگری یعنی میانجیگریخایسک یعنی پتک و خایسک پذیری می شود malleablity چکش پذیری زوار یعنی ندیم نه زائر و فارسی است پر اکنده رای یعنی حواس پرتپورنیو یعنی پسر دلیر که می تواند ازاده ای انرا نام پسرش کند
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۲۴ - ۱۶:۱۹:۵۱
فریاد خواه، مظلوم می شود خلیده دل ، ازرده دلکار بر کاست بودن وارون کار بر کام بودن است دمان و دنان ، دمان یعنی نفس زنان ولی دنیدن یعنی دویدن نه شتابکار و نه آرام ، هروله را گویند ، مولانا هم به کار برده است .
user_image
نگار
۱۳۹۲/۰۸/۰۷ - ۱۵:۴۴:۳۸
تواین داستان چرااسم منیژه نیومده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مگه داستان بیژن ومنیژه نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
user_image
عرفان
۱۳۹۲/۱۲/۲۲ - ۱۴:۴۰:۳۷
نگار منیژه در بیت هایمنیژه نشسته بخیمه درون/پرستنده برپیش او رهنمونو...آمده است
user_image
بهمن عمرانی
۱۳۹۳/۰۶/۱۰ - ۰۵:۳۸:۵۶
با درود - تمام سروده ی بیژن و منیژه را خواندم و اغلاط زیر به نظرم رسید - زمانه چنان شد که بود از نخستبب وفا روی خسرو بشست (به آب وفا روی خسرو بشست)نشسته بگاه اندرون می بچنگدل و گوش داده بوای چنگ (به آوای چنگ )چه مایه بدو اندرون کشتزاردرخت برآور هم میوه‌دار (درخت برآور - همه میوه دار)که جوید بزرم من رنج خویش (که جوید به آزرم من رنج خویش )ازان پس کند گنج من گنج خویشکسی را کجا چون تو کهتر بودز دشمن بترسید سبکسر بود (ز دشمن بترسد سبکسر بود)تو با او برو تا سر آب بندهمیش راهبر باش و هم یار مند (هم اش = همش راهبر باش و هم یار مند)بیاورد گرگین میلاد راهمواز ره را و فریاد را (هم آواز ره را و فریاد را)چو خوردن زان سرخ می اندکی (چو خوردند زان سرخ می اندکی) بگرگین نگه کرد بیژن یکیبیژن چنین گفت پس پهلوان (به بیژن چنین گفت پس پهلوان)که ای نامور گرد روشن‌روانازین پس کنون تا نه بس روزگارشد چون بهشت آن در و مرغزار (شود چون بهشت آن درو مرغزار)منیژه کجا دخت افراسیابدرفشان کند باغ چون آفتاب (درخشان کند باغ چون آفتاب)که من سالیان اندرین مرغزارهمی جشن سازم بهر نوبهار (همی جشن سازم به هر نوبهار)نه من بزرو جستم این جشنگاه ( نه من بارزو جستم این جشنگاه)نبود اندرین کار کس را گناهسوران پراگنده بر گرد دشت ( سواران پراگنده بر گرد دشت)چه مایه عماری بمن برگذشتاگر شاه خواهد که بنید ز من (اگر شاه خواهد که بیند ز من )دلیری نمودن بدین انجمناگر زر خواهی و گر گوهرا (اگر زر بخواهی و گر گوهرا)و گر پادشاهی هر کشورابرام بر کینه جویی همی (بر آرام بر کینه جویی همی )گل زهر خیره ببویی همیهمه جای گشته کنام گرازهمه شهر ارمان از آن در کزاز (همه شهر ارمان از آن در گداز)بفرمودمی تا سرت را ز تنبکنید بکردار مرغ اهرمن ( بکندی بکردار مرغ اهرمن )بیابان گرفت و ره هیرمندهمی رفت پویان بساند نوند (همی رفت پویان بسان نوند)چو رستم دل گیو را خسته دیدبب مژه روی او نشسته دید (به آب مژه روی او شسته دید )برستم چنین گفت کای بفرین (برستم چنین گفت کای با فرین )گزین همه خسروان زمینز بس آفرید جهاندار شاه ( ز بس آفرین جهاندار شاه )بد آن نامه بر پهلوان سپاهنتابید رستم ز فرمان تودلش بسته دید بپیمان تو (دلش بسته دیدم به پیمان تو)ز اسب اندر آمد جهان پهلوانکجا پهلوانان بپشش نوان ( کجا پهلوانان به پیشش نوان )مرامادر از بهر رنج تو زادتو باید که باشی برام و شاد ( تو باید که باشی به آرام و شاد )خردمند کرد هوا را بزیر (خردمند کآرد=که آرد هوا را بزیر )بود داستانش چو شیر دلیربدو گفت رو برزو گیر جای (بدو گفت رو بآرزو گیر جای )کنم رهنمایی بپیشت بپایبرو آفرین کرد و پرسید و گفتهمی بستین خون مژگان برفت (همی باستین = به آستین خون مژگان برفت )منیژه منم دخت افراسیاببرهنه ندیدی رخم آفتاب ( برهنه ندیدی تنم آفتاب ) {ایرانیان تن را میپوشاندند - نه رخ را}کنون دیده پرخون و دل پر ز دردازین در بدان در دوان گردگرد ( کنون دیده پر خون و دل پر ز درد )یکی مهر پیروزه رستم بروینبشته بهن بکردار موی ( نبشته بآهن بکردار موی )تو با داغ دل چون پویی همی ( تو با داغ دل چند پویی همی )که رخرا بخوناب شویی همی ( که رخ را بخوناب شویی همی )ز یزدان جان آفرین زور خواست بزد دست و آن سنگ برداشت داست ( بزد دست و آن سنگ برداشت راست )چو از کار کردن بپردخت شاهبرام بنشست بر پیشگاه ( به آرام بنشست بر پیشگاه )با سپاس - بهمن
user_image
گوهر
۱۳۹۳/۰۸/۲۸ - ۰۹:۳۸:۵۲
ممنون دستتون درد نکنه واقعا سایت خوبی دارید
user_image
گوهر
۱۳۹۳/۰۸/۲۸ - ۰۹:۳۹:۴۵
ممنون واقعا دستتون درد نکنه خیلی سایت خوب و به درد بخوری دارید
user_image
مسعود
۱۳۹۳/۰۹/۱۰ - ۰۴:۲۴:۱۹
خواهش میکنم ایرادات بیت ها رو اصلاح کنید تمام ایراداتی که آقای بهمن عمرتنی فرمودن به جاست من بعد از خواندن اشعار دیدم خیلی ایراد داره خواستم بنویسم که ایشون زحمتش پیش از من کشیدن با سپاس
user_image
محمد
۱۳۹۳/۱۱/۲۰ - ۰۴:۳۶:۳۱
باسلام کار قابل تقدیر و زیبایی انجام داده اید.ایراداتی که دوستان گرفته اند را اصلاح کنید که اصالت اشعار فردوسی حفظ شود.سپاس
user_image
کوهزاد
۱۳۹۳/۱۱/۲۵ - ۰۸:۳۹:۱۳
با سلام و سپاس از ارائه این داستان که جزء داستان های برجسته شهنامه می باشد نظر کاملاً مساعدی دارم، پاره ای از ابیات دارای اشتباه نگارش بوده که امیدوارم اصلاح گردد تا با کیفیت هرچه تمام تر در رؤیت کاربران واقع گردد،من بختیاری ام و با شهنامه الفتی دیرینه دارم.
user_image
جواد
۱۳۹۵/۰۷/۰۲ - ۰۶:۵۵:۰۳
بیت زیر در تایپ اشکال دارهمرا گفت شمعت چباید همیشب تیره خوبت بباید همیدرستش فکر کنم به این صورت باشه :مرا گفت شمعت چباید همی (یا چه باید )شب تیره خوابت بباید همیدر ضمن دوست عزیزی که به تعدادی از ابات در نوشتار ایراد گرفته بودن عرض کنم اکثر ایرادات شما بحق بود و درست الا چند مورد که در زیر میآورمایرادات مربوط به حذف حرف الف با صدای کشیده که ایراد فنی نیست و نوع کتابت به این شکل بوده البته در تعداد زیادی از ابیات حذف الف خواندن رو تقریباً برای دوستانی که آشنایی کامل نداشته باشن غیر ممکن میکنه مثلا (بب وفا ) تقریباً معنی نداره و باید حتماً بآب تایپ بشهمورد دوم در مورد بیت زیر هست :منیژه منم دخت افراسیاببرهنه ندیدی رخم آفتابکه به نظرم ایرادتون وارد نیستاولاً منیژه ایرانی نیست و توانیه در ثانی در شعر داره مبالغه میکنه و منطقاً باید بگه حتی چهره من رو هم کسی ندیدهمورد بعدی :برام بر کینه جویی همی (بر آرام بر کینه جویی همی )که درستش( به آرام بر کینه جویی همی) هستالبته با تشکر از شما
user_image
علی عباسی
۱۳۹۵/۰۸/۰۶ - ۱۶:۱۹:۴۰
اوج هنرمندی حکیم را درین منظومه میبینیماز بیت اول باان تصویر بیمانند تا اخر
user_image
علی مظاهری
۱۳۹۶/۰۴/۱۵ - ۰۴:۰۰:۵۶
سپهر اند آن چادر قیرگون> درست اش>> سپهر اندر
user_image
محسن فرشاد
۱۳۹۶/۰۶/۱۴ - ۰۴:۲۱:۴۶
درود بر شما بسیار عالی ...سپاسگزار از تلاشتان برای انجام این کار بزرگ...بعضی اشتباهات تایپی درمتن این چکامه وجود دارد از جمله در بیتبدان سرو بن گفتم ای ماهروییکی داستان امشبم بازگونی در بیت دوم واژه "بازگوی" اشتباه تایپ شده است.باعرض پوزش وسپاس بیکران
user_image
ستاینده ی یزدان و سرشت پاک ایرانیان
۱۳۹۶/۰۸/۲۷ - ۰۶:۱۷:۲۱
سلام و درود. سپاس از لطف تمام عزیزان که با نظرات ارزشمندشان باعث هوشیاری امثال من شدند. و ممنون از این سایت و دستگاه. من به خاطر شرایط کارم نمیتونم کتاب شاهنامه رو همراه داشته باشم و از نسخه ی اینترنتی اون استفاده میکنم.پایدار باشید.
user_image
محمود ساریخانی
۱۳۹۶/۱۱/۰۱ - ۰۸:۲۶:۴۲
با درود و سپاس دوازده بیت مانده به پایان : به بیژن بفرمود کاین خواسته ببر سوی ترک روان کاستهبه نظر می رسد مصراع دوم( ببر سوی دخت روان کاسته ) باشد .
user_image
علی معصومی
۱۳۹۸/۰۱/۰۷ - ۱۳:۱۳:۰۸
زمانه چنان شد که بود از نخستبب وفا روی خسرو بشست***فکر کنم مصراع دوم این جوری باشهبه آب وفا روی خسرو بشست
user_image
a.p
۱۳۹۸/۰۶/۰۵ - ۰۷:۴۰:۲۵
ابیات آغازین در وصف شبی است که ماه در آزمان دچار کسوف شده استز تاجش سه بهره شده لاژورد به معنی سه قسمت از چهار قسمت ماه لاژوردی یا تیره شده است که بیانگر کسوف ماه است
user_image
محمد
۱۳۹۸/۰۷/۰۷ - ۰۶:۰۸:۵۳
هنرفردوسی در پروردن داستان های شاهنامه بی مانند است. به همه زیبایی و رسایی که میدان جنگ را می سراید، بزمگاه را نیز به سخن می آراید. زیبایی بخش نخست این داستان را باید بارها خواند و به فردوسی آفرین گفت. در شگفتم که چرا این همه اشتباه های نوشتاری در این میان هست که می تواند از چشم خواننده ساده ای مانند من نیز پنهان نماند. سزا است که این اشتباه ها را هر چه زودتر درست کنید، و این که چرا تا کنون کسی این نکته را یادآوری نکرده است.
user_image
بزرگمهر بارگاهی
۱۳۹۹/۰۱/۰۲ - ۱۴:۰۱:۱۴
درود.این همه نادرست نویسی در یک متن جای شگفتی است. واژه را درست بنویسید
user_image
مجید
۱۳۹۹/۰۵/۱۲ - ۲۰:۱۱:۴۶
خیلی عالیییی و پر محتوا،شیرین تر از شاهنامه هیچ متنی خواندنی نیست،دل ادمو قوی و به ادم جرات میده،،،چقدر زیبا درس ازادی و ازادگی گرفتم من کل شبو نخوابیدم و الان که میبینم هوا روشن شده،کل نیمه شبو با شور و لذت خوندم این داستانو لذت واقعی بردم
user_image
علی
۱۳۹۹/۰۷/۱۷ - ۱۵:۱۶:۵۳
لطفا تصحیح شود:شب تیره خوبت بباید همی -> شب تیره خوابت بباید همی بچنگ ار چنگ و می آغاز کن -> بچنگ آر چنگ و می آغاز کنیکی داستان امشبم بازگونی -> یکی داستان امشبم بازگویبب وفا روی خسرو بشست -> بآب وفا روی خسرو بشستدل و گوش داده بوای چنگ -> دل و گوش داده بآوای چنگکه جوید بزرم من رنج خویش -> که جوید بآزرم من رنج خویشز دشمن بترسید سبکسر بود -> ز دشمن بترسد سبکسر بودهمواز ره را و فریاد را -> همآواز ره را و فریاد راپیاده همی گام زد برزوی -> پیاده همی گام زد بآرزویبچوشید خونش برگ بر ز خشم -> بجوشید خونش برگ بر ز خشمنه من بزرو جستم این جشنگاه -> نه من بآرزو جستم این جشنگاهسوران پراگنده بر گرد دشت -> سواران پراگنده بر گرد دشتاگر شاه خواهد که بنید ز من -> اگر شاه خواهد که بیند ز من برام بر کینه جویی همی -> بآرام بر کینه جویی همیبدیدی جهاندارا فسونگرا -> بدیدی جهاندار افسونگراهمی رفت پویان بساند نوند -> همی رفت پویان بسان نوندز خسرو یکی نامه درام بدوی -> ز خسرو یکی نامه دارم بدویبب مژه روی او نشسته دید -> بآب مژه روی او نشسته دیدز اسب اندر آمد گرفتش ببرد -> ز اسب اندر آمد گرفتش ببربرستم چنین گفت کای بفرین -> برستم چنین گفت کای بآفرینبیارمش زان بند تاریک چاه -> بیارمش زان بند و تاریک چاهخردمند کرد هوا را بزیر -> خردمند کآرد هوا را بزیربدو گفت رو برزو گیر جای -> بدو گفت رو بآرزو گیر جایهمی بستین خون مژگان برفت -> همی بآستین خون مژگان برفتنبشته بهن بکردار موی -> نبشته بآهن بکردار مویبزد دست و آن سنگ برداشت داست -> بزد دست و آن سنگ برداشت راستبرام بنشست بر پیشگاه -> بآرام بنشست بر پیشگاه
user_image
اردشیر
۱۴۰۰/۰۹/۰۵ - ۱۱:۰۶:۲۰
عجب روحیه‌ی شاداب و دل زنده‌ای داشته یار حکیم فردوسی.  از نظر روانشناسی کاملا بدور از افسردگی و مشکلات عمده ای بوده که ما در جوانان امروز ایران با اونها روبرو هستیم.  واقعا جای تحسین داره . در اون تاریکی شب و فضای دلگیر نه تنها خودش افسرده نیست بلکه براحتی به تغییر روحیه‌ی یارش هم کمک میکنه و با نقل داستان باستانی خودش دلگیری شب رو از بین میبره. 
user_image
حسین سلیمانی
۱۴۰۱/۰۱/۰۷ - ۱۱:۳۴:۴۶
با سلام و درود ، ضمن تبریک سال نو (۱۴۰۱) به تمامی عوامل و تهیه کنندگان و گرداورندگان این مجموعه نفیس ، پیشنهاد میشود : به دلیل اشکالات تایپی قابل توجه ، چنانچه فرصت و امکان اصلاحات این مجموعه پر ارزش را ندارید، امکان اصلاح اشکالات را برای استفاده کنندگان در همین نرم افزار فراهم کنید تا این مهم توسط علاقه مندان به فرهنگ و ادب فارسی خیلی خیلی سریعتر انجام گردد. از زحمات ستودنی تمامی عوامل درگیر قدردانی میشود
user_image
حبیب رضا غلامی
۱۴۰۱/۰۹/۰۷ - ۰۳:۴۷:۴۰
منیژه منم دخت افراسیاب برهنه ندیده مرا آفتاب
user_image
الهیار تقی پورشمبویی
۱۴۰۱/۱۰/۱۵ - ۲۳:۳۳:۱۳
سلام دوستان، سپاس می گویم خداوندگار را جهت این علاقه مندی،... 
user_image
سفید
۱۴۰۲/۰۳/۲۸ - ۱۸:۱۶:۴۶
  بگفتم بیار ای بت خوب‌چهر بخوان داستان و بیفزای مهر...  
user_image
م حیدری پ ج
۱۴۰۳/۰۳/۰۴ - ۱۲:۲۲:۳۴
یکی مهربان بودم اندر سرای...  برفت آن بت مهربانم ز باغ...  بدو گفتم ای بت نیم مرد خواب...  تعریفهای استاد در وصف همسر گرامی خود. 
user_image
برمک
۱۴۰۳/۰۶/۳۰ - ۰۹:۴۰:۳۹
در این داستان دستیازی فراوان شده بگمانم چنین است شبی چون شبه روی شسته به قیر نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر دگرگونه آرایشی کرد ماه بسیچ گذر کرد بر پیشگاه شب تیره اندر سرای درنگ میان کرده باریک و دل کرده تنگ نموده ز هر سو به چهر اهرمن چو مار سیه باز کرده دهن چو پولاد زنگار خورده سپهر تو گفتی به قیر اندر اندود چهر هرآنگه که برزد یکی باد سرد چو زنگی برانگیخت ز انگشت گرد فرو مانده گردون گردان به جای شده سست خورشید را دست و پای سپهر اندر آن چادر قیرگون تو گفتی شدستی به خواب اندرون جهان از دل خویشتن پر هراس جرس برکشیده نگهبان پاس نه آوای مرغ و نه هرّای دد زمانه زبان بسته از نیک و بد نبد هیچ پیدا نشیب از فراز دلم تنگ شد زان شب دیریاز بدان تنگی اندر بجستم ز جای یکی مهربان بودم اندر سرای خروشیدم و خواستم زو چراغ بیاورد شمع و بیامد به باغ می آورد و نار و ترنج و بهی زدوده یکی جام شاهنشهی بدان سرو بن گفتم ای ماهرویکه این داستان امشبم بازگوی منیژه کجا بود و بیژن چه کردچه امد برویش ز تیمار و گرد که دل گیرد از مهر او فر و مهربدو اندرون خیره ماند سپهر مرا مهربان یار بشنو چه‌ گفتازان پس که با کام گشتیم جفت بپیمای می تا یکی داستان بگویَمْت از گفتهٔ باستان پر از چاره و مهر و نیرنگ و جنگ همان ازدر مرد فرهنگ و سنگ بگفتم بیار ای بت خوب چهر بخوان داستان و بیفزای مهر ز نیک و بد چرخ ناسازگار که آرد به مردم ز هرگونه کار نگر تا نداری دل خویش تنگ بتابی ازو چند جویی درنگ نداند کسی راه و سامان اوی نه پیدا بود درد و درمان اوی  -شبه = گونه ای سنگ که چون شب تیره  است  و در پهلوی شبد یعنی تیره شود و شبیند یعنی تیره کند  
user_image
برمک
۱۴۰۳/۰۶/۳۰ - ۰۹:۴۲:۱۹
دگرگونه آرایشی کرد ماه بسیچ گذر کرد بر پیشگاه شب تیره اندر سرای درنگ میان کرده باریک و دل کرده تنگ        «شب تیره اندر سرای درنگ» را ، شده تیره  کرده اند -اینچنین است      شب تیره  اندر سرای درنگ ، (بود که)  ماه  دگر آراسته و میان باریک کرده  و بسیج گذر کرده بر پیشگاه   --ماه تیره  نشود  و در سرای درنگ هم نمیماند - شب است که در سرای درنگ است و نه ماهچنان تیره انشب که از لب، خروش ز بس تیرگی ره نبردی به گوش هرآنگه که برزد یکی باد سردسیاهی برانگیخت ز انگشت گرد