فردوسی

فردوسی

بخش ۸

۱

چو آن پاسخ نامه دارا بخواند

ز کار جهان در شگفتی بماند

۲

سرانجام گفت این ز کشتن بتر

که من پیش رومی ببندم کمر

۳

ستودان مرا بهتر آید ز ننگ

یکی داستان زد برین مرد سنگ

۴

که گر آب دریا بخواهد رسید

درو قطره باران نیاید پدید

۵

همی بودمی یار هرکس به جنگ

چو شد مر مرا زین نشان کار تنگ

۶

نبینم همی در جهان یار کس

بجز ایزدم نیست فریادرس

۷

چو یاور نبودش ز نزدیک و دور

یکی نامه بنوشت نزدیک فور

۸

پر از لابه و زیردستی و درد

نخست آفرین بر جهاندار کرد

۹

دگر گفت کای مهتر هندوان

خردمند و دانا و روشن‌روان

۱۰

همانا که نزد تو آمد خبر

که ما را چه آمد ز اختر به سر

۱۱

سکندر بیاورد لشکر ز روم

نه برماند ما را نه آباد بوم

۱۲

نه پیوند و فرزند و تخت و کلاه

نه دیهیم شاهی نه گنج و سپاه

۱۳

ار ایدونک باشی مرا یارمند

که از خویشتن بازدارم گزند

۱۴

فرستمت چندان گهرها ز گنج

کزان پس نبینی تو از گنج رنج

۱۵

همان در جهان نیز نامی شوی

به نزد بزرگان گرامی شوی

۱۶

هیونی برافگند بر سان باد

بیامد بر فور فوران نژاد

۱۷

چو اسکندر آگاه شد زین سخن

که دارای دارا چه افگند بن

۱۸

بفرمود تا برکشیدند نای

غو کوس برخاست و هندی درای

۱۹

بیامد ز اصطخر چندان سپاه

که خورشید بر چرخ گم کرد راه

۲۰

برآمد خروش سپاه از دو روی

بی‌آرام شد مردم جنگجوی

۲۱

سکندر به آیین صفی برکشید

هوا نیلگون شد زمین ناپدید

۲۲

چو دارا بیاورد لشکر به راه

سپاهی نه بر آرزو رزمخواه

۲۳

شکسته دل و گشته از رزم سیر

سر بخت ایرانیان گشته زیر

۲۴

نیاویختند ایچ با رومیان

چو روبه شد آن دشت شیر ژیان

۲۵

گرانمایگان زینهاری شدند

ز اوج بزرگی به خواری شدند

۲۶

چو دارا چنان دید برگاشت روی

گریزان همی رفت با های هوی

۲۷

برفتند با شاه سیصد سوار

از ایران هرانکس که بد نامدار

۲۸

دو دستور بودش گرامی دو مرد

که با او بدندی به دشت نبرد

۲۹

یکی موبدی نام او ماهیار

دگر مرد را نام جانوشیار

۳۰

چو دیدند کان کار بی‌سود گشت

بلند اختر و نام دارا گذشت

۳۱

یکی با دگر گفت کین شوربخت

ازو دور شد افسر و تاج و تخت

۳۲

بباید زدن دشنه‌ای بر برش

وگر تیغ هندی یکی بر سرش

۳۳

سکندر سپارد به ما کشوری

بدین پادشاهی شویم افسری

۳۴

همی رفت با او دو دستور اوی

که دستور بودند و گنجور اوی

۳۵

مهین بر چپ و ماهیارش به راست

چو شب تیره شد از هوا باد خاست

۳۶

یکی دشنه بگرفت جانوشیار

بزد بر بر و سینهٔ شهریار

۳۷

نگون شد سر نامبردار شاه

ازو بازگشتند یکسر سپاه

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 2056

نظرات

user_image
Rouzbeh
۱۳۸۹/۰۷/۰۷ - ۱۹:۰۶:۰۸
اصطخر = استخر : نام شهری باستانی است واقع در استان فارس ایران. املای تاریخی آن اصطخر است.از تاریخ بنای این شهر که چه زمانی دایر گردیده ، آگاهی درستی در دست نیست . زیرا نبشته و آثاری که تاریخ آنرا از پیش از دوره هخامنشی تعیین نماید دیده نشده ، و آثاری هم که در خلال کاوشها بدست آمده ، بیشتر مربوط به عهد هخامنشی و ساسانی و سده‌های نخستین اسلامی میباشد . ولی وجود آب فراوان رودخانه پلوار و زمینهای گسترده حاصلخیز پیرامون آن ، مینمایاند که از دوران کهن ، جایگاه مردمی بوده که در این دیار میزیسته ، و آبادی بزرگی را تشکیل داده بودند استخر بزرگ‌ترین شهر در دردوران خود بوده و به گفته تاریخ نویسان چهاردروازه داشته که درحال حاضر یک از آنها در سر پیچ دوراهی مرودشت ارسنجان و دیگری در جنوب شهر مرودشت قرار داشته‌است.در هفت کیلومتری ویرانه‌های تخت جمشید، ویرانه‌های شهر استخر معروف به «تخت طاووس» قرار دارد. آثار بجامانده از این شهر شامل دروازه سنگی، ستون‌ها و دیواره‌های سنگی است که به روزگار هخامنشی تعلق دارد. در این شهر، بازمانده سازه‌های اسلامی، ساسانی و اشکانی و ظروف و آثار سده‌های آغازین هجری در آن کشف شده است‌. آب شهر استخر از رود سیوند تامین می‌شده‌است.این شهر تا پایان پادشاهی ساسانیان از آبادترین و با شکوه‌ترین شهرهای ایران باستان بود، اما توسط اعراب تسخیر گردید و به دلیل خیزش‌های پیاپی مردم (از سال 23 تا سال 29 هجری) بارها فتح شد و مردم آن قتل عام شدند و پس از آن تنها ویرانه‌ای از آن برجای ماند.اولین بار استخر در زمان عمربن خطاب توسط عثمان بن ابی العاص تسخیر شد و اموال و زمین‌های مردم به غنیمت گرفته شد و هم چنین برای آخرین بار در سال 29 هجری عبدالله عامر گماشته عثمان پس از تسخیر شهر گور بسوی استخر شتافت تا خیزش چند باره مردم استخر را سرکوب نماید ولی با مقاومت سخت و گسترده آنان روبرو شد، اما سرانجام مردم را کشتار نمود و شهر را دوباره تسخیر کرد.